مبارک مبارک
تولدت مبارک
مبارک مبارک
تولدت مبارک
مبارک مبارک
تولدت مبارک
دلت شاد و لبت خوش
چو گل خوش خنده باشی
بیا شمع ها رو فوت کن که صد سال زنده باشی
بیا شمع ها رو فوت کن که صد سال زنده باشی
"جادوی مــــعجون ســــرخ" دو ساله شد!
تبریک، تبریک به شما مخاطبان و خوانندگان محترم و عزیز تر از جان. و تبریک مخصوص خدمت جامعه ی تالاسمی ایران و شهرستان بهشهر.
و تبریک و تشکر و قدردانی از عزیزانی که در این دو سال گذشته با جان و دل با ما همراهی کردند، و مرتب مطالب این وبلاگ را مطالعه نموده اند. و تقدیر و تشکر خدمت عزیزانی که این وبلاگ و نوشته های این حقیر را نقد کرده و انتقادات به جای شان را به ما ارزانی داشته اند.
بی شک این وبلاگ متعلق به مخاطبانش می باشد، به همین دلیل در این پست گوشه ای از کامنت های بی کران و سرشار از عشق و محبت شما را نوشته ایم، که در ذیل آنها را می خوانید. باشد که اسامی و کامنت عزیزانی را که درج نکرده ایم از ما ناراحت و دلگیر نشوند.
اولیین کامنت ها(سه نفر اول):
مازیار، امید ، آرمان جوادی
و بهترین کامنت های شما از نظر مدیر وبلاگ :
گلبول قرمز / جمعه 21 دی 1386
سلام دوست عزیزم
خیلی خوشحالم که گامهای اول را برای آگهی بخشیدن به دیگران برداشته ای.چرا که آگاهی بخشیدن مهمترین کار برای شناساندن مشکلات و در کنار آن تواناییهای افراد تالاسمی است.جامعه ما به آگاهی نیاز دارد تا از فرهنگ عقب مانده خود جدا شود.در این راه سختی و ناهمواری وجود دارد ولی ایمان و امید می طلبد.
همیشه امیدوار و با ایمان به تواناییهای خود پیش برویم.
خوشحالم که با دوستان خوب شمالی ام آشنا شده ام و اگر تمایل داشتید در زمینه درمان و امکانات و راهکارها با هم تبادل نظر داشته باشیم.
قاصدک / شنبه 4 اسفند 1386
سلام
متاسفانه نشریه رو به بقیه ندادم چون ممکن بود بهم پس ندهند
خودم تنهایی خوندم.یک کم با ادبیات ناامیدانه ات مشکل دارم ولی در کل کارات قشنگه وامیدوارم با اراده محکم ادامه بدید
گلابی / یکشنبه 5 اسفند 1386
سلام. من توام, شمایی که هیچوقت من نبود. راستی تو این همه سال کجا بودی. من دنبال درد مشترک بودم. تو دنبال من بودی؟
من را پیدا کن . انجام, اخر کوه, اول درد...
مهدی.د / 24 فروردین 1387
باعرض سلام به مدیر وبلاگ,خسته نباشید.توی سر برگتون خوندم وبلاگ حمایت از بیماران تالاسمی ,اما ظاهرا در متون وبلاگ دیده میشه که بیشتر شبیه به یک وبلاگ خانوادگی است.
بهاره / 10 فروردین 1387
سلام شعر لطیفی بود.
در ضمن شعری که در وبلاگ من گذاشتی هم خیلی قشنگ بود اما اینو بدون که میم دال برای همه ی ما عزیزه و اصلا دوست ندارم بهش بد و بیراه بگی!!!!!! دفعه ی اخرت باشه !!!! افتاد؟
ما هم دردمون با میم دال مشترکه . حرفش حرف همه ی ماست .
اما میخواستم بگم که بدونی : قشنگیش به همینه که راجع بهش خرف نزنی و بذاری فقط خودش حرف بزنه.
منتظر نوشته هاش هستیم.
فاطمه(یک تالاسمی) / 16 اردیبهشت 1387
غصه نخور مسافر! من مثل تو غریبم..!!!!
این حرفا مثل همیشه داغ دلو تازه می کنه و مشتی از نمک بر زخم دیرینه می پاشه...
اما نمی دونم چرا حتی یک کلمه و حرفش به گوش اونایی که باید بشنون نمیره...
البته صداش میره و از شنیده میشه اما شنیدن با گوش کردن فرق داره.... اونا فقط این صدارو می شنون اما گوش نمیدن و به عبارتی یک گوش در و یک گوش دروازه...
کاش لا اقل می دیدن تو همین یکی دو هفته بعضی از تالاسمی ها دارن چه تلاشی میکنند که بتونند با برگزار کردن یه مراسم و جشن برای روز جهانی تالاسمی لااقل برای 1-2 ساعت دل دوستانشونو شاد کنند و امید دارند که شاید از این راه بتونند صداشونو به این دنیا و آدماش برسونند...اما کیه که بفهمه؟؟؟ کیه که ببینه؟؟کی؟؟؟
آی دنیا... گوش و چشمت رو باز کن... گوش کن... ببین... اینا همش حقیقته!!! نه رویاست و نه شعار... حقیقته....حقیقت محضضضضضضض..
فاطمه(یک تالاسمی) / شنبه 28 اردیبهشت 1387
سلام
حرف تالاسمی زیاده ولی گوشهای شنوا کمند و ما لاجرم باید فریاد بزنیم شاید که بشنوند آنان که باید بشنوند..!!!
تالاسمی باید خود بخواهد که بگوید... حرف های ما منحصر به فریادهای پشت تریبون نیست... ما تریبون های زیادی را روزانه و در میان جامعه ای که در آن زندگی می کنیم از دست می دهیم.. حال آنکه می توانیم بگوییم بلکه بشنوند...
قبل از هرچیز باید همدلی را بیاموزیم... همدل شویم و به دوستانی که سکوت را پیشه گرفتند بگوییم که این سکوت چیز بدیست .. چیزی که مارو می پوساند...باید گفت تا شنیده شود...
ما ز جنس فریادیم...سکوت می شکند غرور صدا را...
بهاره / یکشنبه 9 تیر 1387 ساعت13:51
سلام
در مورد نشریه چند تا نکته ی مهم میخواستم بهتون بگم :
اول اینکه شکر خدا هر شماره از قبل بهتر داره میشه.
2- غلط املایی خیلی دارید. هیچ چی بدتر از غلط املایی اون هم اینطور واضح و با تعداد زیاد نیست. توصیه میکنم که قبل از چاپ یک نفر اونو غلط گیری کنه.
3- سعی کنید در یک بحث جدی کمتر از تیکه های عامیانه استفاده کنید. اگر بحث طنز است که از اول تا آخرش باید طنز باشد اما اگه جدی است وسطش از طنز استفاده نکنید چون دید خواننده نسبت به نویسنده عوض میشه.
4- مطالب علمی و جدید بیشتر بگذارید.
5- در قسمتی که اسم نویسندگان رو مینویسید بنویسید : نویسندگان این شماره :..... مثلا در شماره آخر اسم من جز نویسندگان بود در صورتی که هیچ مطلبی ازم نبود!!!!! خوب این خواننده رو گیج میکنه.
6- بهتره که پس از جمع آوری مطالب و دسته بندی یک نفر اون رو از نظر ویرایشی و دستوری هم چک کنه. تا جملات بهتر و مفهوم انها راحت تر به خواننده منتقل شوند.
ببخشید که راحت صحبت کردم . چون مجله چیزیه که دست همه ی ما هست و داریم ازش استفاده میکنیم و گاهی هم مطلبی اگر شد توش میذاریم بنابراین کیفیتش برای من مهمه. امیدوارم برای بقیه هم مهم باشه.
شیدا / شنبه 25 آبان 1387
سلام
باتشکر از میم.دال عزیز که این وبلاگ رو بهم معرفی کرد .
بنظر من اگر ادم تمام جوانب رو بسنجه هیچ مانعی سر ازداواج بیماران تالاسمی نیست .
اگر درآمد در حد کفاف قوت دونفر و کالاهای متعارف برای دو نفر باشه .
اگر دونفر بدونن برای چی دارن ازدواج میکنند .
اگر دونفر از اول همدیگرو دوست داشته باشند و پیش خودشون عشقشون رو تقسیم کنند و کم کم خرج کنند که وسط کار کم نیارند و ...
در مورد ازدواج دو بیمار تالاسمی من تعداد زیادی از دوستام با یک مثل خودشون ازدواج کردند و وضع زندگیشون خیلی هم خوب و خوش عالیه به همون علتهایی بالا .
خیلی از دوستامم چه پسر و چه دختر با فرد سالم ازدواج کردند و بعضیهاشونم بچه دار شدنو زندگیشون خوبه .
در مورد طلاق و اختلاف هم نمیشه اینجوری قضاوت کرد !!! اختلاف و تلاق همه جا هست و ربطی به سالمی و تالاسمی نداره .
مهم همان جملات اولیه که گفتم . البته اونها نظر منه و لزومی نداره همه قبولش داشته باشند .
موفق باشید
بیژن / سه شنبه 20 اسفند 1387
مهدی جان سلام
چند وقتی بود ازت خبری نبود ... گفتم بیام یک سری بهت بزنم و این مطلب رو دیدم .
من با نظر برخی از دوستان موافق نیستم .
اول اینکه چرا دوستمان رضا ( البته من ایشان را ندیده بودم و لی از آنجا که احساس میکنم همه تالاسمیها حد کم از بابت زنتیک با هم عضو یک خاناوده هستیم ) از ما جدا شد ؟
چرا برخی دوستان میگویند راحت شد ؟ ( زندگی هرچقدر هم سخت بازهم جزء اولین خواسته همه انسانهاست و اینکه رضا به میل خودش از ما جدا نشد ) .
چرا غم بزرگی به دوستانش وارد کرد ( مگر این غم با نیت قبلی بر دوستان وارد شده ؟ ) .
قصد جسارت ندارم ولی دوست دارم همه ما بدنبال علت عدم کامیابیهای خود ( همه را میگویم ) بگردیم و با کمک یکدیگر راه حلی هرچند دست نیافتنی را جویا بشیم .
من و دوستانم در تهران هم بسیار از این داغها دیدیم اما با آه کشیدن مشکل حل نشد و تا مدتها از جمع دوستان بودند عزیزانی که بیگناه ناچار به کندن از دنیا . جداشدن از رفقا بودند .
دیدم لینک انجمنهای مجازی پژواک را در وبلاگت زدی ( خوشحال شدم نه برای تبلیغ بلکه برای دیدن روحیه همبستگی با دیگر دوستانت ) .
زیاد گفتم و از همه پوزش میخواهم و به روح همه رفیقان بناچار بین راه مانده درود میفرستم .
آرزوی همیشگی بنده برای همه عزیزان همسفر ( بقول میم.دال عزیز ) سلامتی , خوشی و پایداری
آتیش پاره / جمعه 22 خرداد 1388
سلام خدمت آقا مهدی گل و همکارارشون
چقدر خوب و قشنگ گفتی ولی آیا این حرفای قشنگ راهی برای اینده ای بهتر می تونن بسازن؟
حرف دل بچه ها رو زدی
وقتی بچه را از یه دسفرال که با اون زجر کشیدنهاش محروم می کنن و می گن باید به اجبار از این داروی ایرانی به نام دسفوناک مصرف کنی ....
اونوقت می خوای ازشون انتظار همیاری و کمک داشت ؟...
هر کی به فکر خودشو رتبه خودشه نه به فکر امثال ما ...
ولش کن اصلا حرف زدن زیاد به جایی نمی رسه و فقط یه ذره از درد دلهامونو کم می کنه ! ای خدا تو اگه امیدی مثل تو تو دلهامون نبود معلوم نبود زندگیمون چی می شد ؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
گلبول قرمز / سه شنبه 3 شهریور 1388
اووه.چی بگم؟بحث اساسی می طلبه جانم.خانم دکتر ایزدیار که بنده خدا باز از بقیه خیلی بهتره مهدی جان.همه جا این مادر خوانده ها هستند تا ما صغیر باشیم.تا یاد نگیریم کبیر باشیم.باور کن بیشتر مقصر خودمون هستیم که منتظریم کسی برامون کاری انجام بده.مگه توی خود بچه ها آدم سو استفاده چی وجود نداره.با اینکه همه رو به یک چوب برونیم مخالفم و همیشه هم گفتم عزیزم جونم مشکل رو بگیم راه حل رو هم بگیم.تا وقتی رشد نکنیم.تا وقتی ضعیف بمونیم همینه.