بیایید آغازی دگر را بیاآغازیم

بیایید آغازی دگر را بیاآغازیم




سال هزار و سیصد و نود دو دی ماه بسیار حس غریبی برایم دارد، نمی دانم حس شادی و غصه و نو شدن و سپیدی و پاکی و باران قدم زدن های ممتدد...

... حسی توامان ترکیبی با همه اینهایی که نوشتم دارم، با ته مزه ای کز که  همیشه در این ماه مزه مزه می کنم.

دقیقا شش سال گذشته در دی ماه هزار و سیصد و هشتاد و شش بود، خواستم تمام احساسات و افکار جورا و جور ذهنم رو به گوش عالم برسانم.

تمام  واگویه ها را با دوستی زمزه کردم که او مرا با پدیده ای همچون وبلاگ آشنا کرد و اولین سرمشق ها را برایم گرفت، و شروع کردم تمام افکار و حس های غریبم را در این صفحه مقابل چشم های مهربانتان بگذارم، شاید چراغی  کوچک باشد برای امیدم که همانا رساندن افکارم به گوش مردم جهان بود!

و چنین شد!

و واقعا چنین شد در آ ن سوی دنیا مردمان نشسته بر برج های بلند را با افکارم و حس هایم و همینطور خواسته های ناچیز شهروندی ام و تمام کسانی که همچون من بودند، آشنا کرد، و در موردش حرف زدند و به بحث و گفتگو پرداختند...

گاهی آنقدر این صفحه کوچک بزرگ مثل کوه شد که مسبب دلگرمی برخی همسفرانم و همدردانم شد و گاهی هم مرهمی بر  زخم هایی که استخوان و نمک بر آن گذاشته بودند... و نه مردم جامعه! بلکه توسط دیگر همسفران !!

گاهی اوقات به این فکر افتادم که شاید کاری بیهوده باشد ، اما پس اندکی تحمل در نوشتن، سیل کامنت و ایمیل و پیامک بود که بسویم می آمد و دوباره دست بکار می شدم با انرژی بیشتر...

سال گذشته که ازدواج کردم با خود فکر کردم که این صفحه و دیگر صفحات را رها کنم در باد! اما هر کار کردم جواب منطقی برای مخاطبانم نداشتم برای رها کردن این صفحه...

اکنون در آغاز سال هفتم این صفحه (همین وبلاگ) احساس می کنم چقدر فکر کردن به موضوع رها کردن این وبلاگ سخت و دشوار است.

امروز روز تولد این وبلاگ و همین طور بنده است، تصمیم گرفتم که مجددا در کنار شما و با همکاری شما در آغاز سال هفتم فعالیت این وبلاگ مجددا آغازی دگر را بیاآغازم....

و در پایان، تولد  وبلاگ "جادوی معجون سرخ" را به همه شما سروران گرامی و همسفران عزیز تر از جانم تبریک عرض می کنم.

منتظر حضور سبز و مهربانتان هستم. 

بازديد هيات رئيسه دانشگاه علوم پزشكي و نماينده مجلس شهرستان دزفول از بيمارستان بزرگ گنجويان و درمانگ


 

 

بازديد هيات رئيسه دانشگاه علوم پزشكي و نماينده مجلس شهرستان دزفول از بيمارستان بزرگ دکتر گنجويان و درمانگاه تالاسمي


هيات رئيسه دانشگاه علوم پزشكي و نماينده مجلس شهرستان دزفول و هيت همراه از بيمارستان بزرگ دکتر گنجويان و درمانگاه تالاسمي اين شهرستان  در پنج شنبه 28/6/1392 بازديد نموده اند.

صبح روز پنج شنبه 28/6/1392 رئيس دانشگاه علوم پزشكي جناب آقاي دكتر صائمي و نماينده مجلس جناب اقاي پاپي زاده از درمانگاه تالاسمي شهرستان دزفول بازديده نموده و دقايقي كوتاه شنونده مسائل و مشكلات درمانگاه تالاسمي و افراد و بيماران تالاسمي از زبان مسوول درمانگاه سركار خانم دكتر بهمنش بوده اند.هيت بازديد كننده پس از عرايض سركار خانم دكتر بهمنش قصد ترك درمانگاه را داشتند كه با خطاب قرار دادن يكي از بيماران تالاسمي حاضر در بخش به مسوولين بالاجبار شنونده حداقل هاي  حقوق شهروندي افراد جامعه تالاسمي اين شهرستان و ايران شده اند. كه به طور خلاصه از اين شرح بوده اند؛ درمان پيوسته و دقيق اين افراد(تامين دارو و امنيت دارو هاي مصرفي، تامين تجهيزات استاندارد پزشكي،بيمه جامع و كامل براي اين افراد و...) پيشگيري از تولد فرد تالاسمي، پيگيري مطالبات اجتماعي اين بيماران اهم از اشتغال و استخدام اين افراد و مسكن براي زوج هاي تالاسمي و... . كه بين سخنان و بيان مشكلات بيماران با پاسخ هاي  سرد و نااميد كننده نماينده منتخب مجلس شوراي اسلامي همچون ضربه تبر بر تنه سرو راست قامت جامعه تالاسمي اين شهرستان نشست! 

...پس از دقايقي رئيس دانشگاه علوم پزشكي و نماينده مجلس و هيت همراه سخنان بيماران را ناتمام رها نموده و به سرعت از اين درمانگاه خارج شده اند، كه بيماران و خانواده هاي اين عزيزان را مات و مبهوت كردند...

در ادامه لينك خبر بازديد فوق را براي شما مخاطب گرامي قرار مي دهم و پاسخ ما به اين عزيزان در امتداد اين خبر كه درج نشده است!!

http://webda.dums.ac.ir/index.aspx?siteid=5&pageid=174&newsview=911

 

درود خدا بر همه شما

با سپاس فراوان از اطلاع رساني شما.

وبا سپاس از مسوولان گرامي كه قدم رنجه نمودند و محفل خاكستري مان(درمانگاه تالاسمي بيمارستان بزرگ دکتر گنجويان) را براي ثانيه هايي چند براي مهماني انتخاب نمودند.

دوست گرامي، نگارنده محترم خبر فوق و يا مسوول محترم؛ عارضه زيباي تالاسمي حاشيه نيست!! و افراد تالاسمي اين مرز پر گوهر كافران عليه نور نيستند!!

افراد تالاسمي، شهروندان اين مرز پر گوهر اند، شهرونداني براي امتحان الهي شما مسوولان كه...

عارضه تالاسمي متن اين جامعه است و نه حاشيه! چرا كه 200 نفر از جمعيت اين شهرستان با اين عارضه مستقيما درگير هستند و با احتساب خانواده 5 نفري هر كدام رقم به دست آمده مي شود بخش بزرگي از شهروندان همين شهرستان كه حاشيه كه نه متن هستند چرا كه همين افراد به شماها راي داده اند و شما را انتخاب نموده اند و ...

حال شماي انتخاب شده توسط همين افراد در راس امور به آنها "حاشيه" خطاب قرار مي دهيد؟!

با تمام اين احوالات باز هم سپاس فراوان چرا كه مهمان دل هاي ما بوديد..

اما اين را بدانيد ماها به شماها وظيفه شماها را گوشزد كرديم و نه خواهش و تمنا!

وظيفه شما طبق فرموده رهبر بزرگ انقلاب اين است:

«بيمار جز درد و رنج بيماري درد ديگري را نبايد بچشد.»

 

رسانه هاي مجازي متوهم جامعه تالاسمي ايران و انتخابات هيت مديره

انتخابات هيت مديره انجمن تالاسمي ايران



«بحثي كه مدت ها ذهن اينجانب و جمع بزرگي از همراهان و دوستان تالاسمي ام را مشغول كرده فصل انتخابات هيت مديره انجمن تالاسمي ايران است. انجمن تالاسمي ايران از بدو تاسيس تا به امروز كارهايي در دستور كار هيت مديره اش بوده كه گاها بحث بر انگيز ،ابهام آميز و تحسين برانگيز بوده و همواره انتقادهايي را از بدنه جامعه تالاسمي ايران همچون عضوي از اين پيكر هجده هزار نفري به همراه داشته است در طي تمام اين سال ها در هنگام انتخابات اين هيت مديره انتقادهايي به راه مي افتد كه اكثر غريب به اتفاق آن با منظوري خاص پا به عرصه ظهور گذاشته اند. هيت مديره كنوني براي برگزاري انتخابات به مشكلاتي برخورده است كه در برگزاري اين امر تاخير قابل لمسي داشته است، كه اين مهم سبب حاشيه هاي بسياري شده است چه براي افراد هيت مديره كنوني و چه براي پيكره اصلي جامعه تالاسمي ايران(انجمن تالاسمي ايران) ... اينجانب پس از ديده ها و شنيده ها و خواندن هاي بسيار زياد سعي نموده ام نوشته هايم را با تصوير روز جامعه گره زده و در قالب مطلب زير رو به روي ديدگان شما مخاطب گرامي قرار دهم. و حال شماهاي گرامي تر از جان را به آن دعوت مي نمايم.»



رسانه هاي مجازي متوهم جامعه تالاسمي ايران و انتخابات هيت مديره


... گاهی می شود؛ با کار های کوچک مان ویرانه ای به عظمت انجمن تالا ایران بر جای گذاشت(البته این جمله اعتقاد بخشي از جامعه تالاسمي ايران است) و گاهی هم می شود بر روی ویرانه های بزرگ، بزرگ ترین و محافظ ترین قعله دفاعی را برای جامعه تالا ایران ساخت.

گاهی اندیشه درست سبب می شود افراد اصلح را از تمامی استان ها انتخاب کرد و یا آنها را وادار كرد تا به میدان بيايند و افراد اصلح را کنار هم چید تا ابزار لازم برای ساختن قعله مستحکم و به دور از آرمان گرایی محض و مجازی داشت و تا از انتخاب سر بلند و عاقبت به خیر نفس کشید....

 گاهی می شود قدری اندیشه خود را به کمی دور تر در گذشته برد، زمانی که انجمن شکل گرفت، تا سال 1387 ... چه چیزی دریافتم؟! چه چیزی دستگیرتان شد؟! حال از سال 1387 تا امروز سال 1392...؟! چه دستگیرمان می شود؟! نمی خواهم به بنده پاسخی بدهید!! از سر شکم چیزی  ننویسید لطفا، خواهشا... فقط پرسشگر باشید برای تحلیل های ذهنی خودتان نه بیشتر(در تمام هيت مديره ها همواره نقدهايي بوده و كارهايي انجام شده است، حال اين هيت مديره هم از دل هيت مديره هاي قبل بيرون آمده است با كمي تفاوت با كارهاي بيشتر و يا كمتر، با اننتقاد ها و تحسين ها كارهاي مثبت و گاها مضحك. حال چه شده است كه اين گونه...؟! ). با زیر سوال بردن اشخاص نمی توانی پله ای مستحکم برای خود بسازید جز پایه گذاری اشلی برای اینکه دیگرانی بیایند و همین کار شما را بر روی شما پیاده کنند....

گاهی قدری اندیشه هم کافیست تا فرد اصلح را بیابید برای خود! چگونه؟!! فرد و یا افرادی که اکنون کم نیستند در جامعه مجازی ایضا تالا در ایران که سخت چند سالیست در تکاپو و رویای هیت مدیره انجمن تالا ایران هستند و برای این منظور تلاش فراوان نیز می کنند، کسانی که حتی با 10 تالا از چند استان و یا یک استان خاص نمی توانند برخورد و رفتار شایسته و خردمندانه داشته باشند، و جز تخطئه نمودن فرد مقابلشان از هر کار و فکر دیگری تهی هستند، کسانی که مدعی رسانه!! بودن را برای خود یدک می کشند. واقعا این افراد مالک سایت، رسانه هستند؟! پس دستاورد فرهنگ سازی شان کجای جامعه تالا ایران نمایان است؟!کدام شیوه درست را در جامعه ملکه ذهن افراد تالا نموده اند؟! بنده به شخصه 5 سال سابقه حضور مستمر در این سایت های خوشی سر دل عضو هستم، کدام شیوه درست زندگی کردن را به من بیسواد تالا آموزش داده اند؟! کجای گوشه حرف های دلم را گرفتن و دست یا علی به من تالا داده اند؟! حتما شماها همچون بنده در کنارم بوده اید شیوه ای درست زندگی از این به اصطلاح رسانه ها آموختین؟! رسانه هايي متوهم هستند. فقط به جهت بهره برداری های شخصی و عقده های لایه های پنهان شخصی شان آنها را شبیه پادشاهی، دیکتاتوری و یا قلدری کرده که توهم یک رسانه را داشته باشند.(نوك پيكان اين پاراگراف به سمت تمامي سايت ها و وب سايت هاي جامعه تالاسمي ايران است كه به نام تالاسمي مزين شده، تا سوء استفاده هاي شخصي و دروني خود را از اين آب گل آلود برداشت نمايند.)رسانه به مجله "چهلچراغ" می گویند. که با آمدنش جامعه "نسل سومی" را شناخت و با مشکلاتشان آشنا شد. از شماره یک تا به امروزش را بخوانید،لطفا. متوجه منظورم می شوید. از شماره یک تا چهلش را بخوانید چگونه با طنز و شادی فرهنگی را ساخت که تا آن زمان برای احدی شناخته نشده بود.

قدري تحمل و تفكر كنيد؛ شما با واژه انجمن تالاسمي ايران رو به رو هستيد و نه هيچ افكار پوسيده و لمپنيسم ديگر! مجموعه اي كه جلوي اسمش تالاسمي و ايران حك شده است، مي شود مامني براي تمام اين 18هزار نفر و تمام كساني كه با اين 18 هزار نفر زلفي از سر عشق گره زده اند، و نه فقط مختص يك استان خاص! از ايران. چه مي خواهد شهري باشد با القابي همچون بزرگترين پايتخت آلوده جهان و چه كوچك ترين روستا گمشده زير پونز نقشه باشد. آن مجموعه  اموال عمومي و سهام عامه تالاسمي هاي ايران مي باشد، شما دوست عزيز اكنون مالكيت آن انجمني كه مي گوييد ويرانه ايست را به نام خود و دوستان خود در شهري خاص مي زنيد بايد از روز ازل اسمش را اينگونه ثبت مي كردي: " انجمن حمايت فقط برخي از دوستان تالاسمي در كلان شهر خاص"!! دوست عزيز كسي كه نهالي مي كارد به پايش مي ايستد و مراقبش است و نه اين كه كناري بايستد و از ريشه تخريب كند. شما دوست عزيز هيچگاه فرد اصلحي نخواهي بود براي مجموعه اي به وسعت ايران. . با زیر سوال بردن اشخاص نمی توانی پله ای مستحکم برای خود بسازید جز پایه گذاری اشلی برای اینکه دیگرانی بیایند و همین کار شما را بر روی شما پیاده کنند....

قدری تفکر کافیست تا بدانید این متوهم ها افراد اصلح شما نیستند. خوب توجه کنید گول حرف های کادو پیچ شان را نخورید، لطفا.

قدری با خود تامل کنید....

به چله بنشینید! حتی اگر شده40ساعته! اگر وقت ندارید4 ساعته!! بازم اگر وقت برایتان مهم است!!4 دقیقه هم برای شناخت کافیست!

به قلم: ميم.دال





به اينجانب راي...نه! تك راي بدهيد!!


خدمت افراد و بیماران تالاسمی ایران

سلام علیکم


اینجانب!! آقای!! کاندیدا نژاد اصل فرد پشت تپه ای متولد هزار وسیصد و قدیم!! ساکن پشت تپه ی بغل! می باشم! اینجانب با کمال افتخار و خوشحالی و پارتی! در انتهای روده ی بزرگمان! در همین جا کاندیداتوری خود را اعلام می نماییم و در بالا عکس فتوشاپی بسیار قشنگم!! را برای آشنایی بیشتر برای شما نهاده ام! و در ذیل اهداف و برنامه های کوتاه، بلند و متوسط مدت خود را با جدیدترین متدد اروپایی معرفی می نمایم. تا شما خوبان پس از اینکه رقیب های خود را در گونی نمودم، تک رای های خود را (توجه داشته باشید! تک رای؛ یعنی فقط اسم اینجانب را در برگه بنویسید و اگر هم دیدید هیت رئیسه انتخابات وجود ندارد!! شما از آب گل آلود چندتا تعرفه یا برگه ی رای بگیرید و اسم اینجانب، فقط اینجانب را در آن حک کنید و در کارتن ابتیاع شده بندازید!) به اینجانب بدهید، و اما ...

و اما اهداف و برنامه های کوتاه، بلند و متوسط مدت اینجانب:


1. مشکلات درمانی

2. مشکلات اجتماعی و فرهنگی

3.  مشکلات اشتغال

4. مشکلات مسکن

5. مشکلات ازدواج

مشکلات درمانی: در سه سوت حل می کنم؛ کمبود دارو، دیر رسیدن خون، فضای نامناسب درمانگاه تالاسمی و درمانی، ناآگاهی در مورد درمان و داروهای آهن زدا، در دسترس نبودن پزشکان متخصص در امور درمان تالاسمی؟!! کاری خواهم کرد که تمام موارد بالا برایتان افسانه شود!! چنان تلاش و کوششی خواهم کرد!! که دارو را درب منزل تحویل شما دهند، خون!! در هزارم ثانیه به شما برسد، پنت هاس با تجهیزات مدرن پزشکی و رفاهی برای شما تهیه می کنم!! توسط اساتید سرشناس دنیا!! شما را در مورد درمان تالاسمی آگاه خواهم کرد. تمامی متخصصین در امور درمان تالاسمی را در اختیار شما قرار می دهم و تا به سریع ترین حالت ممکن شکلات پیچ شوید و بروید پی کارتان!! و ملتی از دست شما آسوده شوند!! و در پایان یک تله کابین!! از منزل شما، تا درمانگاه تالاسمی راه می اندازم تا راحت تر به درمانگاه تالاسمی دسترسی داشته باشید!!


مشکلات اجتماعی و فرهنگی: مشکلات اجتماعی و فرهنگی شما چیست؟!

هر آن چیز که خود از آن اطلاع دارید و ندارید را حل می کنم؛ مواردی چون: جامعه شما را باور نمی کند؟! و یا شما جامعه را باور نمی کنید؟!! شما را به عنوان معلول جسمی- حرکتی می پندارند؟! مردم عوام و غیر اعوام جامعه تصور می کنند عمرتان محدود است؟! نمی توانید در جامعه دوست پیدا کنید و یا با شما ارتباط برقرار نمی کنند؟! و ...؟! منِ اینجانب!! جناب!! آقای!! کاندیدا نژاد اصل فرد برای شما مرتفع! می کنم! با حضور مشاورین بین المللی.

مشکلات اشتغال: از بیکاری خسته شده اید؟! به دنبال کار بودن دیگر فایده ای ندارد؟! و ...؟! چنان سرکارتان بگذارم!! که حالش را ببرید داغِ داغ!! در هر زمان و هر مکانی که شما(توجه داشته باشید شما بخواهید!) بخواهید، شما را سرکار خواهم گذاشت!!

مشکلات مسکن: می دانم، می دانم بی خانمانی چقدر سخت است! خانه ای دنج و زیبا در بهترین مکان تفریحی برای شما خواهم ساخت، آن هم به صورت اقساط بسیار بسیار کم، که همه توانایی داشتن خانه را داشته باشند!

مشکلات ازدواج: آخ! ازدواج؟!!

چنان عشق را در وجود شما خاموش می کنم!! نه. ببخشید؛ چنان شعله اش را روشن می کنیم که جفت بال های کبوتر عشق تان ذغال بشود و برود پی کارش!!

چنان راهکار و متدد جدید اروپایی!! ارائه می نمایم که عشق های چندین ساله و یا نو پای شما پرپر شود!! و در عوض کیس های جدید و جولنبوری تقدیم تان می کنم که در ساعتی!! به پای هم پیر شوید و به اقاح الله بپیوندید. چون تجربه نشان داده که ازدواج با عشق سبب می شود؛ خیلی دیر به پای هم پیر شوید و این نیز برای شما بدفرم!! ضرر دارد!


* این مورد جا نیافتاده بود!! چون این برنامه ها از قبل اجرایش حتمی بود فقط همین طوری درجش کردیم؛ اردوی خارج از استان با حضور والدین و دوستانتان بدون حضور شما، اردوی داخل استان باز هم بی حضور شما و حضور دوستان خودم، برگزاری جشن و پایکوبی و حرکت های شش و هشت با حضور دوستانم و خانواده شما بدون حضور شما، برگزاری مراسم های متعدد تجلیل از خودم و دوستان نزدیکم و دادن جوایز نفیس به آنها، پخش برنج و مرغ و روغن و شیر و چای رایگان به خانواده های شما، بازدید از برج میلاد، برنامه سفر خارج از کشور و دیگر برنامه ها!!


دوستان، همسفران عزیز، عزیزان تالاسمی؛ در بالا به طور خلاصه وار برخی از انبوه برنامه های بلند، کوتاه و متوسط مدت خود را برای شما نوشته ام که انشاالله پس از انتخاب شدنم برنامه های سوپرایز کننده و جینگولک وار و جفت پا گونه ام و شلنگ تخته مانندم را برای شما اجراء خواهم کرد و قبل از آن رونمایی می نمایم!!

نویسنده: میم.دال


دوست همراه در صورت موافق بودن لينك بفرماييد. با سپاس فراوان

در دورترین فاصله ای

Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4

در دورترین فاصله ای


توی جاده جدایی


امان از عذاب جدایی


سنگ فرش ها هم ناله دارند


بغضی توی گلو


گویاحفره دارند


حرف های ناگفته سفره دل دارند


از عذاب جدایی


شاپرک ها خیس شد چشم ها یشان


چکیده شد اشک ها یشان


شکسته شد پرها یشان


از عذاب جدایی


درختان قد خمیده اند


شاخه ها افسار گسیخته اند


برگ ها جیغ کشان موییده اند


از عذاب جدایی


حیرانم در جاده جدایی

حبس نفسم


خیس قلبم


تپش چشمم


بازه دستانم


پیاده رهسپارم


از عذاب جدایی تو و من

از: مصطفی صفری

/* Style Definitions */ table.MsoNormalTable {mso-style-name:"Table Normal"; mso-tstyle-rowband-size:0; mso-tstyle-colband-size:0; mso-style-noshow:yes; mso-style-priority:99; mso-style-qformat:yes; mso-style-parent:""; mso-padding-alt:0in 5.4pt 0in 5.4pt; mso-para-margin-top:0in; mso-para-margin-right:0in; mso-para-margin-bottom:10.0pt; mso-para-margin-left:0in; line-height:115%; mso-pagination:widow-orphan; font-size:11.0pt; font-family:"Calibri","sans-serif"; mso-ascii-font-family:Calibri; mso-ascii-theme-font:minor-latin; mso-fareast-font-family:"Times New Roman"; mso-fareast-theme-font:minor-fareast; mso-hansi-font-family:Calibri; mso-hansi-theme-font:minor-latin;}

شعری از ندای تالا


یک صفحه خاکستری ...


به رنگ تمام زندگیم ...


یک صفحه زرد


به رنگ  رخسارم...



یک صفحه قرمز


به رنگ کیسه  خونم ...


یک صفحه  سبز
به رنگ ارزوهایم ...

کجا جا مانده است؟!



یک  صفحه  ابی به رنگ ارامشم ...

کجا جا مانده است؟!



یک صفحه ...

پس رنگ داروی  دسفرالم کجا جا ماند؟!



کدام مداد رنگی را از جعبه رنگ هایم در بیاورم و دفتر را رنگی کنم

رنگ دسفرالم را ...


رنگ دسفرالم یعنی رنگ تمام خواستنی های زندگیم ...


رنگ دسفرالم  رنگی به رنگ رنگین کمان خدا...



در کجا رنگین کمان  خدا را پیدا کنم؟


پ. ن :  ای خدای گنده ی میم .دال  راستی رنگین کمانت چه رنگی است؟!!


از : ندای تالا


در گذشت سرکار خانم دکتر پروانه وثوق


بدرود نوستالژی دوران کز کودکی...


بدرود....

بدرود همسفر من....

بدرود....

به خاک سپردیمت و امیدواریم از خاک سر بر آری از در کالبدی دیگر...

کالبدی دیگر که راهت را ادامه دهد.

بنده از طرف خودم درگذشت 
این عزیز همسفر 

سرکارخانم دکتر پروانه وثوق را به مردم ایران تسلیت عرض می کنم.

روز خاص


با تشکر فراوان از دوست خوبم مسعود میر به جهت تهیه این مقاله  
متن زیر نوشته ایست که در روزنامه تهران امروز در صفحه 14 و به مناسبت روز جهانی تالاسمی به چاپ رسیده است.
                                        

                                     روز خاص  

  
     

مسعود مير
تهران امروز

هجدهمين روز ارديبهشت در تقويم رسمي ما به اندازه سالگرد تاسيس يك بنياد و بزرگداشت يك روز جهاني، «خاص» است. امروز هم روز جهاني تالاسمي است و هم سالگرد تاسيس بنياد امور بيماري‌هاي خاص كه در سال 1375 بامساعدت آيت الله هاشمى رفسنجانى تاسيس شد. همزماني اين دو روز بهانه‌اي است براي اينكه عملكرد بنياد از يك سو و انجمن تالاسمي ايران از سوي ديگر به‌عنوا ن اهرم‌هاي ارتقاي وضعيت اين بيماران صعب‌العلاج مورد توجه قرار گيرد.
انجمن تالاسمي ايران كه سابقه بيشتري از بنياد امور بيماري‌هاي خاص دارد به‌رغم عملكرد مثبت در برهه‌هاي كوتاهي از فعاليتش اكنون مدت‌هاست كه به پاتوق گروهي عافيت طلب بدل شده كه با ايجاد تغييرات در اساسنامه انجمن توانسته‌اند براي خود كنج خلوتي بيابند و با بهره‌مندي از حمايت‌هاي چند شركت داروسازي خارجي از يك سو و تسهيلاتي كه به‌جاي بيماران، تنها در حلقه هيات مديره تقسيم مي‌شود و به بيرون راه ندارد از سوي ديگر خشت كج بنايي را به زمين گذاشته‌اند كه تالاسمي‌ها به‌عنوان اربابان واقعي اين انجمن به آن هيچ راهي ندارند. البته نبايد فراموش كرد كه مسئولان اين انجمن هر از چند گاهي به خاطر مي‌آورند كه مسئوليتي هم در قبال بيماران تالاسمي دارند و با يكي، دو مصاحبه صوري سروته قضيه را هم مي‌آورند.
بنياد امور بيماري‌هاي خاص هم لااقل در زمينه حمايت از بيماران تالاسمي كارنامه قابل دفاعي ندارد. اين بنياد به رغم بهره مندي از كمك‌هاي هنگفت خيرين و بودجه دولتي سالانه كه به تصويب مجلس مي‌رسد تنها به تاسيس دو مركز درماني براي بيماران خاص اكتفا كرده كه البته خدمات‌دهي به بيمارا ن تالاسمي در اين مراكز بسيار سختگيرانه و به قولي تنها براي بعضي‌هاست. اين در حالي است كه فاطمه هاشمي كه رياست بنياد را برعهده دارد به‌عنوان يكي از اعضاي برجسته فدراسيون جهاني تالاسمي هر سال هزينه‌هاي بسياري براي برگزاري نشست‌هاي فدراسيون تالاسمي مي‌كند و به قولي در اين فدراسيون اعتبار خوبي دارد اما جالب اينكه به رغم اين موضوع سهم بيماران تحصيلكرده تالاسمي از شركت در كنگره‌هاي جهاني تالاسمي صفر است و تنها مسافران ايراني ‌اين كنگره‌ها بعضي اعضاي بنياد و انجمن تالاسمي ايران هستند.
البته كمتر كسي است كه منكر نيت خير خواهانه هاشمي‌ها در تاسيس اين بنياد باشد اما بايد پذيرفت كه بنياد امور بيماري‌هاي خاص مدت‌هاست كه به دلايل شرايط 30یا30 اجتماعي حاكم بر جامعه دغدغه اصلي پايه گذاري‌اش كه همان رسيدگي به وضعيت بيماران خاص بوده را به فراموشي سپرده است. اين در حالي است كه بنياد مي‌توانست به مدد حضور نيروهاي متخصصش بيش از اين در سرنوشت سلامت بيماران اثر‌گذار جلوه كند.  
  
http://www.tehrooz.com/1389/2/18/TehranEmrooz/327/Page/14

به بهانه روز جهانی تالاسمی  و برپائی مراسم جشن در درمانگاه تالاسمی ظفر

به بهانه روز جهانی تالاسمی  و برپائی مراسم جشن در درمانگاه تالاسمی ظفر

 

مشخصات یک مرکز درمانی خوب چیست؟

 به عبارتی چه درمانگاهی؛ یک درمانگاه ایده ال محسوب می شود؟

مرکزی که یک  رئیس یا مدیر خوب داشته باشد؟

 آیا صرف داشتن یک مدیری که با ریاست و دستور دادن بر پرسنل نظارت نماید،  کافی است؟

  مرکزی که امکانات درمانی مناسب داشته باشد؟

 آیا صرف داشتن بهترین امکانات و تجهیزات می تواند متضمن یک مرکز خوب درمانی باشد؟

مرکزی که پرسنل فراوان داشته باشد؟

 آیا داشتن پرسنل و وجود کارکنان  کافی در یک مرکز می تواند معرف یک مرکز نمونه و خوب باشد؟  


مرکزی که پرسنل مجرب  داشته باشد؟

  آیا داشتن پرسنل باتجربه کافی است؟

در واقع هرکدام از پارامتر های  فوق در برقراری یک مرکز درمانی خوب موثر است ولی تضمین کننده قطعی نیست. در تمامی استانها و شهرستانها درمانگاههای  تالاسمی وجود دارد که بهر حال چه از لحاظ پرسنل یا امکانات درمانی جزء مراکز معتبر هستند ولی مشاهده می شود که در برخی موارد  بچه های تالاسمی از آن مرکز زیاد رضایت خاطر ندارند.
چه بسا در بعضی  مراکز با امکانات کم یا پرسنل کم؛  ولی بیماران راضی از درمان هستند.

 پس چه  چیزی در پس این عنوان "مرکز درمانی ایده ال"  می تواند باشد؟

در واقع در مراکز درمانی پرسنلی که به عنوان کادردرمانی (پزشک؛ پرستار؛ پرسنل بانک خون و...) شاغلند؛ صرف کار کرد پرسنل  بعنوان یک شغل در یک مرکز؛ نشانه کارآمدی  وخوب بودن یک مرکز نیست.

چیزی که در ورای  امکانات پرسنلی؛ تجهیزات و تجربه  باعث افزایش کیفیت درمان در یک مرکز می شود همان چاشنی دلسوزی و وجدان است. دلسوزی نسبت به بیمار، اینکه بیمار را مثل  خواهر یا برادر خود بدانی، غم او را غم خود بدانی و درک کنی، بفهمی که با چه رنج و مرارتی از راه دور برای درمان بهتر خودش یا فرزندش  مراجعه کرده  است.
غیر از دلسوزی و درک وضعیت بیمار؛ همیاری پرسنل با یکدیگر برای رفع مشکلات بیمار؛ اعم از تهیه خون مناسب، انجام درمانهای به موقع، هماهنگی با سایر مراکز برای رفع مشکلات بیمار مثل انجام آزمایشات با کمترین هزینه و وقت، اسکان، یا هماهنگی برای انجام کارهای درمانی یا تشخیصی در محل زندگی، همه و همه می تواند سبب رضایتمندی بیمارشود و بداند که کسی است که بفکر اوست یا برایش دل می سوزاند.

گرچه مدیران و مسئولان یک مرکز در پیشبرد اهداف یک مرکز درمانی نقش مهمی دارند اما اگر یک مجموعه و یک کادر درمانی دلسوز و همیار نباشند؛ صرفأ با بخشنامه، دستور، اضافه کار و.... نمی توان مرکز درمانی خوب و
ایده ال داشت.

کم نیستند همکاران پزشک و پرستاری که از مناطق دور  با تلفن خودشان و با هزینه شخصی زنگ میزنند؛ پیگیر کارهای درمانی بیمارانشان هستند یا برای رفع مشکلات درمانی  بیمارانشان  سوال می کنند.

این چیزی ورای همان وظیفه و شغل پرسنلی است؛  بنظر من این همان چاشنی دلسوزی و وجدان است که شاید نتوان براحتی و در هر کسی پیدا کرد. این همان چیزی است که باعث اختلاف افراد با هم می شود باعث محبوبیت یک فرد یا شناخته شدن یک مرکز بعنوان یک مرکز نمونه می شود و بنظر من با هیچ ملاکی هم قابل سنجش نیست.

پس بیایید قدر این دلسوزی ها و همیاری ها را بدانیم .چشم خود را باز کنیم و در زیر لوای اوامر، دستورات، وظایف؛ آن چاشنی دلسوزی و وجدان را دریابیم و قدر آنها را بدانیم که با نادیده انگاشتن آن ؛ چشم خود را به روی انسانیت و شرافت انسانی می بندیم  .بیائید با یک تشکر ساده نشان بدهیم این دلسوزی ها را می بینیم و قدر آنها را می دانیم.

بیائید با تشکر هایمان این چاشنی ها را پررنگتر و زندگی مان را مزه دار تر کنیم و با نادیده انگاشتن، آنها را کمرنگ نکنیم . همین تشکر های ساده دلگرمی است برای دوستداران بیماران که در ورای وظایف و شغل؛ به چیزی بالاتر ازآن که همان شرافت والای انسانی است؛ عمل میکنند که در این دنیای پر آشوب صنعتی امروز؛  روز بروز کمرنگ تر و محوتر می شود.
تشکر از آقای حسین زاده، پرستار محترم بیمارستان بهار لو که مرتب تماس میگیرد و در مورد بیمارانش سوال می کند.
تشکر از خانم رضا پور، پرستار محترم صومعه سرا  که همانند یک پزشک برکارهای درمانی بیماران مرکزش نظارت دارد.
تشکر از آقای شاه محمدی، پرستار محترم بیمارستان مرکز طبی؛تشکر از آقای رنجبر، پرستار محترم مرکز واوان؛ تشکر از خانم رفیعی ، پرستار محترم مرکز نوشهر ؛ تشکر از خانم سالار، پرستار محترم مرکز آمل؛ تشکر ازخانم میری و همگی پرستاران مرکز تالاسمی ظفر که دلسوزانه و بدون چشمداشت کار می کنند؛ تشکر از خانم .... ؛  تشکراز آقای ......؛  تشکر از همه  پرسنل و کادر درمان بیماران تالاسمی ؛ تشکر از  همگی دلسوزان و همیاران بیماران تالاسمی.

تشکر از خانم دکتر صادقی پزشک دلسوز بیارستان ابوذر اهواز ؛ تشکر از خانم دکتر وفا پزشک محترم بیمارستان اشرفی اصفهانی؛ تشکر از خانم دکتر اسلامی؛  خانم دکتر قاضی زاده؛ آقای دکتر افرادی ؛ خانم دکتر ...... آقای دکتر ..... همگی یاوران  بیماران تالاسمی .

تشکر از آقای اسماعیلی و همکاران در سرولوژی پایگاه انتقال خون وصال که هر بیماری که با مشکل واکنش خونی یا عدم تهیه خون سازگار از شهرستان مراجعه میکند با زحمات گروه ایشان در واحد سرولوژی؛ تهیه و ارسال می شود .
تشکر از خانم شابه پور و سایر همکاران محترم بانک خون مرکز تالاسمی ظفر که از صبح زود برای آماده سازی خون برای بیماران تالاسمی فعالیت می کنند و از خواب و استراحت خود و خانواده میگذرند؛ تزریق خون بیماران تالاسمی در مرکز ظفر با وجود این عزیزان با اطمینان خاطر انجام میشود. در تهیه و کراس مچ  خون ،  این گوهران گرانبها کلمه  نه را بلد نیستند و هیچوقت  پزشکان را نا امید نمی کنند.

تشکر از زحمات  همگی افرادی که دست اندر کار درمان بیماران تالاسمی هستند و چاشنی دلسوزی و وجدان را به جوهره کار می افزایند و باعث شیرین تر شدن زندگی برای خود و بیماران تالاسمی می شوند.



به قلم: دکتر آزیــتا آذرکیوان

"روز جهاني فرد تالاسمي"

"روز جهاني فرد تالاسمي"

 

 

... من يك روز اصلاح خواهم شد!

يك روز اخلاقم را درست خواهم كرد!

يك روز ساختن را از خود آغاز مي كنم، و نه از جامعه ام ، و نه از استانم، و نه از شهرم، و نه از درمانگاه تالاسمي ام!

يك روز تغيير را از خود آغاز مي كنم، و نه از جامعه ام، و نه از استام، و نه از شهرم، و نه از درمانگاه تالاسمي ام!

روزي فرا خواهد رسيد! كه ديگر از همسفرانم انتقاد به حق و ناحق نخواهم كرد، و يا اين كه براي جلوه ي بيشتر و بودن!! در مقابل همسفرانم تراژدي و داستان و شعر نخواهم ساخت، و يا اينكه براي تقسيم نكردن!! تمام نداشته هاي!! جامعه ي تالاسمي ايران امضا و طومار جمع نخواهم كرد، و براي تمام خودخواهي ها و زيادخواهي هاي شخصي ام همچون ژرمن ها و در راس شان هيتلر "كوره همسفر سوز" راه نخواهم انداخت! تا درد جديد سوختن در آرزوي داشتن جامعه تالاسمي اي روشن و رو به رشد، از بين نروند!

صبح يك روز زيبا، من و تمام همسفرانم به زيبايي عارضه ي مان پي خواهيم برد. روزي فرا خواهد رسيد كه مي فهمم تمام مشكلات جامعه تالاسمي ايران از اينجانب است و بعد خانواده ام و بعد... ، روزي فرا خواهد رسيد كه ديگر به پرستار درمانگاه ام، به پزشك درمانگاه ام، به مسول درمانگاه ام، به رئيس بيمارستان مربوطه، به رئيس دانشگاه علوم پزشكي استانم و به... انتقاد نمي كنم و نامه نمي نويسم و طومار جمع نمي كنم و دست به تجمع جلوي درب دانشگاه نمي زنم! بلكه "خود تالاسمي" ام را اصلاح كنم...

روزي فرا خواهد رسيد؛ جزويي ترين كار هاي شخصي ام كه اكنون به چشمم نمي آيد، اما كاري بسيار انتقاد بر انگيز مي باشد را ببينم!! و به آن اهميت بدهم، سعي و تلاشم را در رفع آن كار ناپسند  و انتقاد برانگيز بكار گيرم.

يك روز صبح، پس از شب پر باران، پاك و منزه و سبز خواهم شد، و دگر به برنامه تزريقي و دارويي درمانگاه خرده نخواهم گرفت! بلكه در خدمت و گوش به فرمان قوانين درمانگاه و مسوول و پزشك درمانگاه باشم و بمانم. و ايضا تمام سعي ام را خواهم كرد در جايگاه خود بمانم!

يك روز پر اميد فرا خواهد رسيد و منِ "فرد تالاسمي" در جايگاه خود استوار و محكم و با وجدان به كاري كه به عهده ام نهاده اند(همانا درمان با علم و آگاهي و نظم مي باشد.) مي ايستم. و نه اين كه اعتراض هاي به جا و نا به جا ام را در جامعه مجازي و يا جامعه حقيقي ام فرياد بزنم و با اين كار مسوولين و يا همسفرانم را زير ذربين برده و مورد پرسش هاي تند و نيش دار قرار دهم.

آن روز پر اميد و روشن "روز جهاني فرد تالاسمي" است. كه اميدوارم خيلي دور نباشد از تك تك ماها.

"۱۸ اردیبهشت روز جهاني عارضه ي زيباي تالاسمي مبارك باد."

 

از: ميم.دال

افسانه اي به نام ايران!

_درود خدا به مخاطبان گرامي، پس از مدت ها ننوشتن براي شما و شرمندگي فراوان از بابت اين كه بسيار گرفتارم و دسترسي به نت هم برايم بسيار سخت، سبب شده است كه چند صباحي از هم دور بمانيم. اكنون به اجبار و خواست يكي از شماها مجبور شدم تا اين پست را بگذارم اگر نه كه آمده بودم ايميلم را چك كنم گفتم سري هم به وبلاگ بزنم كه يكي از شماها به نام؛ "يه مسافر، يه خسته، يه ..."(چه اسم بلند بالايي!) براي ما مطلب زير را گذاشت و درخواست داشت تا بنده اين مطلب را مقابل ديدگان پر محبتت بگذارم. و از اونجايي كه اين وبلاگ متعلق به شماهاست ، چشم بسته اطاعت كرديم. اما با كمي ويرايش در تيتر و جمله و كلمات كه فكر كنم اشتباه تايپي بوده و جابجايي چند جمله، همين. _



افسانه اي به نام ايران!




ايران...؟!

تهران...؟!

شهرستان ها...؟!

جامعه تالاسمي ايران؟!

جامعه تالاسمي تهران؟!

جامعه تالاسمي شهرستان ها؟!

فقر آگاهي افراد جامعه تالاسمي ايران؟!

فقر آگاهي افراد تالاسمي تهران؟!

فقر آگاهي افراد تالاسمي شهرستان ها؟!

كدام يك از اين واژه ها  و جمله ها صحيح است؟!

...قصد و نيت جسارت به هيچ كدام از اين گروه ها و قوم ها را ندارم و نيت بر اساس پرسش هاي پس زمينه اي اين ذهن بيمار كم اچ پيست!

سال هاست كه اين پرسش ها بر اين ذهن آزرده خاطر از كم اكسيژني و نامهرباني هاي هم نفس هاي هم تختي در درمانگاه هاي تالاسمي حك شده و هر چند مدت همچون دمل چركي از دل اين جامعه به بيرون پرتاب مي شود و مزاج همه را دگرگون مي نمايد و نتيجه بلند مدتش هم مي شود؛ سفر هم نفس هايمان به زير خاك!

چاره كار كجاست؟!  مشكل از وضعيت معشيتي كشورمان است؟!! مشكل از فقر فرهنگي كشور مان است؟!! مشكل از عواميت محض احاد ملت ايران است؟! ما كه مدعي اين هستيم كه از نسل كوروش ، داريوش و جمشيد و ... هستيم!!

مشكل از كجاست؟! مشكل از افراد تالاسمي است؟!! از ماها؟! از من ها؟ از هم نفس هاي مان؟!! امكان ندارد!! ماها كه  چنان شعار آگاهي، معرفت و خودباوري سر مي دهيم كه گوش فلك را كر كرده ايم. از تالاسمي بزرگ سال بگير تا كوچك تر از همه كه خود اينجانب هستم خدمت شما! از باسوادترين مان كه جناب دكتر... هستند تا بيسواد ترين كه جناب "جيم" هستند خدمت ما، از بافهم و كمالات و به روز شده مان، تا عوام عوام عوامان كه خود اين جانب هستم خدمت شما...!!

ما در ايران بايد تهراني و شهرستاني داشته باشيم؟!

ايراني هايي كه معروفند به بچه هاي سخت؟! خصوصا فرد تالاسمي ايراني كه هميشه و همه دوران ها با كمبودها و كاستي پا گرفتند و قد كشيدند تا بلنداي خاك! به اميد روزي كه سبز شوند؟!

 

زمان بهترين درمان است براي تمام بيماري ها!! شايد اين اصل براي اكثر غريب به اتفاق هم نفس هايمان اثر بخش و اكسير شفا بخش خواهد بود، اما براي بنده خير! زماني را به ياد دارم كه در مدرسه به ما قلك هايي مي دادند به شكل هاي خاصي كه بعد فهميدم شكل نارنجك است و براي كمك به دفاع از كشورمان و همين طور مي ديدم در ديوار كوچه به رنگ سياهست... و همون موقع بود از راديو شنيده بودم كه شهرهايي از ايران را مورد بمباران موشكي قرار داده اند... چندي نگذشته بود كه شاهد مسافراني بوديم كه براي مدت طولاني در شهرمان ماندگار شده اند... در اين روزگار بود كه يك هم كلاسي  و كمي بعدتر يك هم تختي از تهران به ما ملحق شد و با ما تزريق مي كرد، بدون هيچ اعتراضي نسبت به او و يا امثال او! درست زماني بود كه كشور با كمبود شديد خوني مواجه بود و پدر و مادر ماها همچون بانوي بزرگ هاجر(ع) از اين سو به آن سو پر مي زدند تا براي ما واحدي خون بيابند... در ان روزگاران پدران و مادران ماها از اين امتحان الهي سر بلند بيرون آمده اند و امروز ماها چه؟! شما ها چه كرده ايد؟!


آن زمان همه ايراني بودند و ايضا تالاسمي ايراني و نه هيچ چيز ديگر با هزار شعار اتحاد و معرفت و آگاهي پوچ ديگر!

 

معرفت و انسانيت و آگاهي به دست بندگان شايسته خداوند است و لاغير

درمانگاهی به عظمت ایران و یا تهران؟!

ظفر برای چه کسانی هست؟!


درمانگاهی به عظمت ایران و یا تهران؟!

کدام گزینه صحیح است؟! تهران یا ایران؟!

سال ها دوستان، همسفران، تالای بزرگسال! و یا بهتر است یگویم؛ تالای بزرگسال تهرانی برای این درمانگاه زحمت کشیده اند، تلاش شبانه . روزانه و حتی جان خود را در این راه نهاده اند.

سال ها از این درمانگاه به آن بیمارستان و یا مرکز درمانی به جستجوی کمپی برای تزریق و آسایش بودند، تا این که بلاخره تلاشها پاسخ داد و درمانگاهی اختصاصی برای بیماران تالاسمی بزرگ سال باشد.

درمانگاهی به نام ظفر، درمانگاهی با مادران دلسوزی به نام پزشکان درمانگر تالاسمی که هر کدام از این عزیزان سال ها تجربه در درمان تالاسمی برای بچه ها مادری می کنند و نه درمان...

درمانگاه کم کم شد محملی برای همسفرانی که در دور دست ها زندگی می کردند و خبری از پزشک چه عرض کنم! تختی برای تزریق نداشته اند و همسفرانی از دور دست ها که کمترین های زندگی خانواده شان را فروختند و راهی تهران و درمانگاه ظفر شدند و سودای درمان اصلح را در سر پروراند...

پس از مدتی همه راهی، راه درمان توسط پزشکان و پزشک درمانگر تالاسمی شدند و این نیز دغدغه ای ناچیز شد برای بیماران تالاسمی بزرگ سال تهرانی و همه همه ای بی جهت بر علیه همدردان شان در دور دست ها و نتیجه ی قال قیلی که می شد جای دیگر به کار گرفت! شد یک نامه بلند بالا بر علیه تالاسمی هایی در دور دست ها که سودای درمان اصلح را در سر می پرورانند که قرار شد پس از جمع کردن امضا تقدیم رئیس سازمانی شود.

حق با چه کسانی است؟

درمانگاه حق مسلم همه است و یا نه بیماران تالاسمی بزرگ سال پایتخت نشین؟

پزشکان درمانگر تالاسمی، که همچون مادر و گاها فراتر از یک مادر از این دست کارها آگاه شوند، چه خواهند کرد؟! آیا پس اطلاع ما را به حال خود رها نمی کنند؟!

در انتها از شما مخاطبان گرامی می خواهم بدون هیچگونه تنش به بحث ادامه دهید و ما و دیگر دوستان و همسفران را راهنمایی بفرمایید.

کلبه ای کوچک ...

باتو هستم..!دوست قدیمی...!


تو که مرا خواندی به بی نهایت زیبایی و عشق...


کلبه ای کوچک


ته دنیا


آرزویت را می کشد


اگر بدانی و بیایی


نه آن راههای دور...که گرچه زیباست و محمل عاشقی... اما شاید شدنی نیست


همینجا...همین نزدیکی...


کلبه ای کوچک و تنها...


تنها تر از تنهایی تو... انتظارت را می کشد


شاید شبی...شاید روزی...


با آمدنت...هم تو تنها نیستی هم کلبه ی تنهایی من !


کاش می گفتی..آمدم...!


ومن باران چشمم را نثار شستشوی خاک قدمت می کردم...


کاش بگویی ...آمدم...


منتظرم...

یک روز در مزرعه

خوزستان - دزفول


...اونقدر ها هم که میگن گرم نیست...

اونقدر ها هم که تعریف بد می دهند، بد نیست.

اینجا رو هم خدای گنده ی ما آفریده و زیباست...



لطفا رای ندهید!!

لطفا رای ندهید!!



لطفا این تور تهران گردی را تمام کنید!!


دگر نمی خواهد رای سوری و باری به هر جهت بدهید!


لطفا این تور تهران گردی تان را بگذارید برای ایامی دیگر، ایامی که نیاز نیست با رای های بدون پشتوانه تان این تن خسته جامعه ی تالا ایران را بلرزانید!


شما حق انتخاب ندارید!


 دقیقا شما حق رای ندارید!


آقا و خانم تالا دقیقا شما حق رای ندارید!


دقیقا شما آقا/خانم تالاسمی، شمایی که نماینده دیگر همسفران تان هستید؛ شما حق انتخاب ندارید!


ماها این اجازه را به شما نمی دهیم!!


شماها اجازه رای دادن ندارید!! شماها نماینده قانونی ما نیستند! مگر اینکه...


افراد انتخاب شده بسیار فعال، کار بلد هستند. هیت مدیره بسیار فعال و پویاست. افراد انتخاب شده در گذشته و چه حال هریک در جایگاه خود از بهترین ها هستند. اما...


اما آیا جامعه تالاسمی ایران... بهتر است بگویم نماینده های جامعه تالاسمی ایران، افرادی که رفته اند و این افراد را انتخاب نموده اند؛ از ایشان خواسته اند که کاری برای جامعه شهرو یا استان و یا کشور انجام دهند؟!


آیا برنامه ای، طرحی، ایده ای داده اند به افراد انتخاب شده؟!


آیا پرسش گر بوده اند در مقابل  برنامه ها، طرح ها و ایده های نداده هایشان؟!


واقعا یکی از نماینده های افراد تالا که برای رای دادن به تهران رفته است، از کاندیدا مورد نظر که انتخاب شده، تاکنون پرسشی کرده است؟! پرسش و پاسخ را بگذاریم کنار!! خبری از فرد انتخاب شده خود دارد؟!!

بنده که فکر می کنم هر کدام از افراد رای دهنده را اکنون اگر از آنها این پرسش ها را بپرسید چنین پاسخ خواهد داد:


«آیا بنده در انتخابات بوده ام؟!! نه!! فکر نمی کنم بنده اصلا به این جلسه رفته ام و ...»

 

بله جز این جملات چیز دیگر نمی شنوید...


اکنون چاره کار کجاست؟!!


کلید این قفل در دست چه کس و چه کسانی هست؟!!


مخاطب گرامی راهکار پیشنهادی شما چیست؟

نامه سرگشاده به رئیس فدراسیون بین المللی تالاسمی

 رئیس محترم فدراسیون بین الملی تالاسمی جناب آقای تاسان انگلسون گرامی

 

سلام علیکم

 

امیدواریم شاد و سلامت باشید. و یک روز خوب پسر گرامی شما از دل خاک مهربان سبز شود.

 

جناب انگلسون گرامی احوالات جامعه تالا آنجا چگونه است؟! خوب و خوش و سلامت هستند؟!! آیا آنجا هم پدر خوانده ها و مادر ترزاها و الف های با کلاه و بی کلاه و دایه های مهربان تر از مادر به راحتی این سرزمین فعالیت اجتماعی!! می کنند؟!

 

جناب  آقای تاسان انگلسون گرامی همین اول نوشته ام معذرت می خواهم. امیدوارم اسم شما را صحیح نوشته باشم، چرا که قدری بیش از اندازه بیسوادم و هم این که "از دور دستی بر آتش نداریم" و هم "قدرت تفکر" ندارم و اگر هم "تفکری" داشته باشم سخت بیمار است!

 

جناب انگلسون اگر از احوالات جامعه تالا ایران جویا باشید؛ حال و روزشان بسیار تاسف بار و غم انگیز است، که اصلا مهم نیست...

 

 راستی جناب انگلسون آنجا شما به افراد تالا چه داده اید خورده اند، که افراد تالای آنجا خود را به خواب نمی زنند؟!! جناب بگویید تا ما هم " هوش دارو" را ابتیاع کنیم، و به خورد همسفرانمان بدهیم، تا از مستی می نخورده هوشیار شوند!!

 

جناب انگلسون چرا ...؟!

 

جناب انگلسون چرا 8 می...؟!

 

حالا چرا روز جهانی؟!

 

مگر خبر ندارید اینجا یک تالا ارزشش از یک ... کمتر است؟!

 

مگر خبر ندارید اینجا برای سگ های ولگرد و خیابانی یتیم خانه می سازند، اما برای تالا از درمان مناسب خبری نیست؟!!

 

مگر خبر ندارید اینجا مسوولین انجمن و دیگر دوستان گرامی و الف های با کلاه و بی کلاه بر سر مزار نزار تالا عکس یادگاری می گیرند؟!

 

مگر خبر ندارید اینجا در تقابل مسولین با جامعه تالاسمی تنها چیزی که در نظر گرفته نمی شود انسانیت است؟!!

 

حالا شما برای این افراد، برای این جامعه رفته به باد روز گرامیداشت می یابید؟!!

 

جناب انگلسون گرامی یاد چه کسانی را می خواهید سبز نگهدارید؟!

 

یاد قومی را می خواهید سبز نگهدارید که خود بلاهای آسمانی و زمینی را بر خود روا داشته است؟!

 

جناب انگلسون گرامی؛ بردارید...!

 

این 8 می را بردارید جناب!

 

برای جامعه ای که شان و منزلت انسانیت را نمی شناسد،

 

8 می را بردارید جناب!

 

برای مسولی که سود و کادو های رقم دار مهم تر از حیات اشرف مخلوقات است،

 

8 می را بردارید جناب!

برای این جامعه و افرادی که در قبال خود و هم نوع اش مسوولیت پذیر نیست،

 

8 می را بردارید جناب!

 

این روز نافرخنده!! را بردارید، تا در تنهایی و جهل و نا آگاهی خود از دنیای اطراف  مان، مزین به لباس سپید شویم!!

این 8 می را  بردارید جناب آقای تاسان انگلسون گرامی...

 

 

رسانه ملی!!




درود بر تمامی دلسوزان رسانه ملی و نه دوستان بی تفاوت و مسئولان بی مسئولیت !



این تنها یک انتقاد نیست ...



این یک تلنگر است به وجدانهای به خواب رفته !



روز گذشته در تقویم هجری شمسی ایرانی هجدهم اردیبهشت و در تقویم میلادی برابر بود با هشتم می روز جهانی تالاسمی ( البته در کشور عزیزمان نه بر روی تقویم و نه حتی در روی یک تکه پاره کاغذی نامی از تالاسمی نبود و نیست و بسیار امکان دارد که نخواهد بود ) .

و این درحال است که بر روی انواع برگهای تقویم ، انواع مناسبتهای گاها" بدون اثر نقس بسته است اما ...

اما همچنان که سالهای گذشته گذر نموده نامی از تالاسمی و بیماران تالاسمی نیست !

 

حال در این روز بنا بر سنتی چند ساله اگرچه تنها روز یاد آوری این بیماری و بیماران آن است اما در تمامی دنیا مراسمی همطراز با جشن برگزار می شود .



در این رهگذر نقش رسانه های عمومی خصوصا" رادیو و تلویزیون در کشورهای دیگر و صدا و سیما ( رسانه ملی ) در کشورمان و جراید پر رنگ تر میشودباید بشود ) و همگان سعی دارند تا این روز بزرگ را به اندازه بزرگی روح بیمارانش به نیکی و بزرگی برگزار نمایند .



اما ...



در طی سالهایی که نام تالاسمی و پیشگیری و درمان نسبتا" به گوش همگان آشنا آمده شاهد آن بوده ایم و بوده ام که سال به سال رنگ ، نما و صدای این روز ، این بزرگداشت ، اینگونه مراسم و در راس هرم تمام موارد ، این بیماران کمرنگ تر و بی صدا تر و کم کم ... میشود .

و این را تنها در کشور عزیزمان شاهدیم در حالی که در تمام دنیا این روز به خوبی و بزرگی و با صدای بلند برگزار میشود و انواع صداهای تبلیغاتی از آن برای جلب نظر و توجه همگان بیرون می آید .



جای تعجب است !



جای پرسش است !



جای انتقاد است !



جای شکوایه است !



جای سرافکندگی است !



جای ... !





پرسشها بسیارند که گفتن آنها تکرار مکررات است اما بازهم نکاتی تکراری لازم است تا شاید گوش شنوایی در رهگذر مرگ نوع دوستی روزگار بیابیم .

 

آیا سازمانی به آن بزرگی با برنامه ریزانی بدان تبهر ، توانایی تنظیم حتی پانزده دقیقه از زمان اخبار را برای این یزرگان ندارند ؟



آیا نمیتوان بجای دو نیم ساعت ، ربع ساعت را به بیمار تالاسمی اختصاص داد ؟



آیا بیمار تالاسمی ارزش زمانی اش از یک تبلیغات بانکی ، کتاب نقاشی و یا بستی و چیپس کمتر است ؟



آیا از نظر علمی جایی برای بیماری تالاسمی نیست تا اندکی بیش از چهل و پنج ثانیه آن هم یک روز در سال برای دانایی آحاد جامعه صحبت شود ؟



آیا  تنها گفتن "این یک بیماری ژنتیک است " برای مردم فهیم ما که یک جمله را در همان لحظه به خاطر میسپارند و چند جمله از اینکه چگونه خونگیری انجام میشود برای شناساندن این بیماری به دیگ اقشار که تازه میخواهند بدانند کافیست ؟



آیا ...



دریغ از یک جمله در اخبار عادی !



دریغ از یک جمله در اخبار پزشکی !



دریغ از یک نوشته زیر نویس !



دریغ از ... !



بسیار جای تاسف است !



بسیار جای تفکر دارد !



بسیار جایی برای سرافکندگی است برای یک نهاد و سازمان اطلاع و رسانی و فعال در جهت رسانیدن آگاهی به عموم جامعه !



سر افکندگی برای همه !



خانمی که همراه گروهی از شبکه خبر برای تهیه گزارش به درمانگاه بیماران تالاسمی بزرگسال آمده بودند حدود دو تا سه ساعت در تکاپوی تهیه آن بودند و از مصاحبه گرفته تا سرکشی به آزمایشگاه را به درون دوربین فیلمبرداری و میکروفن خود وارد نمودند اما شب گذشته از آنهمه تکاپوی سه ساعتهبیهوده ) تنها نزدیک چهل و پنج ثانیه از بیماری ژنتیکی تالاسمی ،انجام آزمایش و نوع تهیه خون گفته شد که این گزارش بیشتر به گزارشی برای معرفی سازمان انتقال خون ایران شبیه بود تا روز جهانی تالاسمی !

 

نه مشکلات بیمارانی که برای مصاحبه وقت ایشان را گرفته بودند !



نه مشکلات کل بیماران کشور که در مصاحبه بیماران مصاحبه شوند گفته شده بود !



نه از جشن برگزار شده !



نه از پرسش و پاسخی که با مسئولان در رابطه با موارد و مشکلات داروی و تجهیزات صورت پذیرفت !



نه و نه و نه ...



جای تاسف است و نمیدانم چه جمله ای بگویم تا به پای بی احترامی به یک نهاد گذاشته نشود اما از سوی خود و تمامی دوستان تالاسمی که هیچ نامی از خود را حتی در روز جهانی که به نام بیماری خود نام گزاری شده تنها میتوانم یک جمله برای این مسئولان و مجریان این نهاد که به نهادی مردمیرسانه ملی ) خود را میخواند بگویم :



بسیار برای خود ، دوستانم و شما متاسفم !



آیا این است تحقق شعار رسانه ملی و مردمی برای ملت و مردم است ؟



با توجه به اینکه شعار شما رسانه ملی صدا و سیما از مردم و برای مردم است کار شما هیچ معنایی غیر از این نمیدهد :



شما بیماران تالاسمی را از مردم و از این جامعه نمیدانید و آنها را مانند بسیاری از نهادهای مسئول ( بی مسئولیت ) این جامعه هجده هزار نفری از بدنه جامعه جدا و بیگانه میدانید !



امید دارم تجدید نظری در رفتار ، 30یاست گذاریها و یک باز نگری در رسالت و مسئولیتهای خود بنمائید تا بتوانید به درستی آنها را به انجام برسانید !

 

در ضمن ...



خدا و رسالت خود را فراموش نکنید !



و بدانید ...



که خداوند همیشه با ضعیفان است و ...



ممکن است از حق خود بگذرد اما از حق بندگان خوب و مخصوصا" بیمار خود نمیگذرد !



...



جای تمامی مخلوقات به ناحق رنج دیده در بهشت است و این وعده الهی است ...



شایسته است تا تلاش نمائید با خدمت به ایشان جایی شایسته برای خود بیابید !



...



حال جای ما معلوم است ...



تا جای شما کجا باشد ؟!؟

 

 

برگرفته از: خانه مجازی تالا ایران "مرکز پژواک"

 

 

پ.ن: دوستان و همراهان گرامی لینک بفرمایید. تشکر

 

تولدتت مبارک ای همراه...

گاهی می شود بود،


اما نبود!


گاهی می شود متولد شد،


اما به دنیا نیامد!


گاهی زاده شده ای،


اما اثری از زاده شدنت، نباشد!


. . .


اما گاهی هم می شود؛


بی آن که متولد شوی،


آنقدر تولد ها را جان ببخشی


آنقدر تپش ها را ثبت کنی


آنقدر ...


شاید جا پای خدای گنده ی میم.دال بگذاری!!


اما نه ... !!


تو نسبتی با خدای گنده ی میم.دال داری!


می دانم!!


تو بنده خدای گنده ی میم.دال هستی!




جناب آقای دکتر کدخدازاده گرامی

تبریکات صمیمانه مدیر و نویسندگان وبلاگ "جادوی معجون سرخ" را پذیرا باشید.

امیدواریم سالیان سال همچون سرو، سربلند و سبز باشید.

12 +1

ســـــــــــــــــــــيزده به در


به شادي و سلامتي . . .

نامه اي به جناب آقاي دكتر آراسته

جناب آقاي دكتر آراسته، رئيس هيت مديره انجمن تالاسمي ايران

 

سلام عليكم

 

پيرو نشست صميمانه اعضاي مركز پژواك و گروه بزرگي از جوانان نخبه جامعه تالاسمي ايران با شما، به استحضار جنابعالي مي رسانيم؛ جناب آقاي دكتر آراسته رئيس هيئت مديره انجمن تالاسمي، به واژه "ايران" ، "جوان" و "جامعه" كه به واژه تالاسمي مزين شده توجه ويژه بفرماييد.

 

جناب آقاي دكتر آراسته جمعي كه در آن حضور يافته بوديد، جمعي از جوانان نخبه و آگاه جامعه تالاسمي ايران و خانه مجازي جامعه تالاسمي ايران "مرکز پژواك" بودند. با دغدغه ها، آرمان ها و آمال مختص به خويش. جمعي كه به دنبال قرائني فراتر از مفاهيم موجود همچون "عدالت در درمان و زندگي اجتماعي" ، "توسعه رو به پيشرفت در درمان"، "سازندگي فكري در بطن جامعه ي تالاسمي ايران و جامعه كلي ايران" و بيزار از "عوام فريبي"، "متكدي پروري" ، "پاسخگو نبودن" و ... میباشد.

 

جمعي از جوانان نخبه، آگاه و نوانديش جامعه تالاسمي ايران، اما دردمند؛ نسلي كه براساس فرمولهای پوسیده مراجع و مراکز علمی و دانشگاهی اکنون میبایست در آرامگاه ابدی خویش به سر میبردند! اما هستند و فريادگر بي صداي "عدالت در درمان و زندگي اجتماعي" و "توسعه رو به پيشرفت در درمان" و "سازندگي فكري در بطن جامعه تالاسمي ايران و جامعه كلي ايران" و بيزار از "عوام فريبي" و "متكدي پروري" و "پاسخگو نبودن" و "لابي هاي رقم دار" و "لابي بر جسم مصله فرد تالاسمي و واژه زيباي عارضه تالاسمي" هستيم. ما خواهان اصلاح در چهار چوب اخلاق و عقلانيت و در نهايت احترام به حقوق شخصي افراد مي باشيم.

 

اين نسل نوانديش و آگاه؛ كه شما و آنها، با شما، و شما با آنها زلفي از محبت و عشق گره زده ايد، مي خواهد؛ بيش از اين كه حذف كند، همراه نمايد. بيش از آن كه معدوم نمايد، زنده كند. بيش از آن كه نقد كند، نقد بشود و مشاوره بدهد. بيش از آن كه تنبيه قهري كند، آگاهي دهد و متنبه گردد و آگاه شود و آگاه كند.

 

جناب آقاي دكتر آراسته رئيس هيت مديره انجمن تالاسمي ايران؛ ما در سيماي هيت مديره آينده و ايده آل مان به دنبال عنصر گمشده ي خويش هستيم. يعني "صداقت در عمل" و "نگاه علمي مبتني بر تجربه و دانش" و افراد تالاسمي نخبه و آگاه" و "كار برنامه ريزي شده و مشورت شده و به اشتراك گذاشته شده".

قلب جامعه تالاسمي ايران با "تهمت و افتراء"، "سوءظن و بدگماني"، "دروغ و غيبت" به شدت بيگانه است.

 

جناب آقاي دكتر آراسته هر از چند گاهي با شنيدن واژه ي "عارضه زيباي تالاسمي" در رسانه هاي جمعي كشور شمع اميدمان جان تازه اي مي گيرد و كورسوي اميدي در قلب مان روشن مي شود، اما ناگهان آتشي از جنس "دروغ" و "امپراطوري دروغ و بداخلاقي" و "لابي هاي رقم دار" و "لابي بر سر تن خسته تلاسمي" خون جامعه تلاسمي ايران را درون شيشه! مي ريزد! و هرگونه اميد و اميدواري را در جامعه تالاسمي ايران ويران مي كند.

 

رئيس محترم هيت مديره انجمن تالاسمي ايران؛ در شرح نهج البلاغه به نقل از اميرالمومنين علي (ع) آورده اند كه:

 

«هرگاه كاري برايت پيش آمد و نياز به مشورت پيدا كردي در آغاز آن را با جوانان، درميان گذار. زيرا آنها تيز فهم تر و با فراست ترند. سپس آن را در معرض نظر سالخوردگان و پيران قرار ده، تا در معرض ارزيابي قرار دهند، چرا كه تجربه ايشان بيشتر است.»

اما مشورت ما به شما...!!

و اما يك سوال موجود در اين خصوص؛ جناب آقاي دكتر در گذشته و يا در آينده در اين باب تصميم گيري و برنامه ريزي شده است؟!

 

شما خود شاهد اولين نشست صميمانه اعضاي مركز پژواك و گروهي از افراد نخبه جامعه تالاسمي ايران بوده ايد و حضوري گرم در بين ماها داشته ايد، رئيس محترم هيت مديره انجمن تالاسمي ايران چه نتيجه اي گرفته ايد از اين "نشست صميمانه"؟!

 

نمي دانم شما خود متوجه اين موضوع شده بوديد، يا نه؟! اما همه ي ما شما را گذاشتيم جاي پدرمان! و شما را "پدر تسخيري" خود انتخاب نموديم. چون آن شب سيماي شما، رفتار شما و گفتار شما خيلي شبيه پدر ماها بود! شما خود يك پدر هستيد و بيش از همه ي ما مي دانيد كه مسووليت پدر بسيار زياد و سنگين است. حال اين كه فرزند قدري از عارضه اي رنج ببرد و گاها فرزند را تا مرز بيماري و مرگ پيش ببرد، آن وقت... .

 

رئيس محترم هيت مديره انجمن تالاسمي ايران در برنامه ريزي هاي كلان انجمن تالاسمي توجه اي به آمار ركورد شكن اين دهه اخير كرده ايد؟! آمار مقايسه اي سه دهه اخير؟ چگونه بوده است؟! حاصل كار و دقت و تلاش و خروجي انجمن تالاسمي ايران چقدر اميدوار كننده است؟! آيا اكنون انجمن تالاسمي ايران احساس نياز به بازواني از جنس جامعه تالاسمي ايران و آن هم افراد نخبه تالاسمي، نمي كند؟!

جناب دكتر آراسته...!

 

_ نه! ديگر شما را بايد پدر خطاب كنيم! چرا كه ديگر از آن شب، شما را "پدر تسخيري" جامعه تالاسمي ايران انتخاب نموده ايم._

 

پدر گرامي به شما مي خواهيم نويد يك خبر خوب بدهيم آن هم به گوش رسيدن نواهاي "بهار تالا"ست.

"بهار تالا" بسيار نزديك است به جامعه تلاسمي ايران. كه اميدواريم پدرمان (يعني شما) كنار ما و همراه تك تك ثانيه هاي ما باشد.

 

پدر گرامي "رسانه صادق، پاسخگو و به دور از حاشيه" جامعه تالاسمي ايران، يعني "خانه مجازي" جامعه تالاسمي ايران "مركز پژواك" براي رسيدن به "بهار تالا" تلاش ها، فعاليت ها و هزينه هاي جاني مالي معنوي بسياري كرده است. و تك تك اعضاي اين خانه مجازي كاملا آماده پذيرايي از "بهار تالا" مي باشند.

 

آخرين روز...

گاها به پنجره ام در دنياي مجازي نگاه مي اندازم و مي بينم چقدر پنجره زيبا و بزرگي رو به دل تمام آدم ها دارم...

 

و چقدر نگاه هاي مهرباني كه با عشق مهمان دل مان مي شوند، و براي خاطر خوشحالي ما از هيچ كاري دريغ نمي كنند...

 

با قدم هاي آهسته و استوار و دلگرم از نگاه هاي شما قدم به شيشمين سال فعاليتمان گذاشتيم.

 

بهترين ها را برا شما مخاطبان گرامي آرزو داريم و بهترين تبريكات نوروزي را براي شما و خانواده محترمتان داريم...

 

سال 90 با تمام اتفاقات خوش و ناخوش و به هر ترتيبي كه بود گذشت اما اين آخرين روزهاي سال نود...

 

*     *     *

 

... هميشه و تمام دوستان شاه خطابش مي كردند و هنوزم...

پاتوق غروب پنج شنبه هايم خونه شاه بود، و شاه برايم واقعا شاه بود ! و عمه با اون نگاه مهربان و اشك هاي زلالش كه از هر آب چشمه اي در دنيا زلال تر بود پذيراي شب خاطره هايمان و تمام دلتنگي هايم از زمونه بود... يه جور سنگ صبور خيلي محرم و يك زن فداكار و از خود گذشته كه اين واژه ها با بودن او معنا مي گرفت...

و شاه نگاه مهربان و پر از لطف و با روي گشاده پذيراي تمام ثانيه هاي تلخ بودند كه به ثانيه اي به شيرين ترين ثانيه ها تبديل شان مي كرد. انگار ماموريت داشت كه تمام آدم ها را شاد كند...

شاه غلام هميشه با يك آهنگ خاص از مايكل سلام عليكش را تقديمت مي كرد و من هم به مانندش تكرار مي كردم...: "شاه سلام عليك/ شاه سلام عليك/..."

اي خداي مهربان چه زود دلخوش هايمان را از روي زمين برمي داري.

شاه رفت!

تاج و تخت دلمان بي شاه شد!

 

*     *    *

 

غلام رضا زماني به رحمت الهي رفت.

پدر مهربان شهر مان سفر كرد.(از نظر نويسنده)

آقاي غلام رضا زماني و كلا خانواده ي بزرگ زماني يكي از بزرگترين خيرين شهرستان بهشهر و منطقه مي باشند. و لطف و مهرباني ايشان هميشه شامل حال انجمن تالاسمي شهرستان بهشهر مي شد. و نه فقط اين انجمن، بلكه تمام ان.جي.او هاي اين منطقه از لطف آقاي غلام رضا زماني بي نصيب نمي ماندن...

آنقدر بذر محبت كاشتند كه روز 29 اسفند مجالي براي خانواده نبود براي عزاداري! آنقدر مردم آمده بودند كه ماها زير دست و پا مانديم..

آنقدر خوب بود كه حقيري چون ميم.دال توان بيانش را ندارد، آنقدر خوب كه بهترين و شاد ترين روز سال از كنارمان سفر كرد و رفت!

 

*     *     *

 

شاه هميشه به مرگ با روي خوش و خنده و شوخي حرف مي زد و هميشه به ماها سفارش مي كرد مي گفت: شاه مهدي تر و تميز و تيپ زده كنار تن بي جانم بايستيد و گريه و داد و فرياد نكنيد... شاه مگر مي شود؟!! مگر مي شود اين دل تنگ را آرام كرد؟!!

دل ما ماها كوچيكه شاه نميشه ناله نكنيم در فراغت... هر كار كردم به سفارش شما گوش جان بسپارم نشد كه نشد...

وقتي در تابوت باز شد و كبوتران سپيد در آسمان به پرواز در اومدن بغض ما هم به آسمان پريد... شرمنده شاه كه به سفارشت ...

شاه هيچ فهميدي؟! كبوتران هنوز جلد نگاهت بودند و بالاي آرامگاه ابديت ماندن..

شاه وقتي حيوونا  جلد تو اند،انوقت ما كه انسانيم و ادعاي معرفت داريم...!!!

 

*   *   *

 

از طرف مديريت وبلاگ "جادوي معجون سرخ" و جامعه تالاسمي شهرستان بهشهر؛

به خانواده محترم زماني تسليت عرض مي نماييم و از خداوند متعال تقاضاي صبر برايشان داريم.

 

تولد پايان يك آغاز

 دوستان، همراهان و مخاطبين گرامي؛ نوشته زير نوشته ي دو دوست بسيار گل اينجانب مي باشد كه بيشتر وصف حال ماست و ايشان هم از همسفرانمان نيستند.

از چند وقت گذشته براي تولد وبلاگ "جادوي معجون سرخ" به دوستان و همسفران گفتيم مطلبي در مورد تالا و يا قطره برايمان بنويسند تا در روز تولد از آن استفاده و كار شود. اما بنا به دلايلي ما در دي ماه گرفتار روزمرگي ها بوديم و نشد كه اين روز را به شما تبريك بگوييم. اما اكنون نوشته هايي كه از دوستان خواستيم براي مان نوشتند و ارسال كردن كه ما هم تقديم چشمانتان نموديم. اميدوارم مقبول افتد. در ضمن اين دو دوست بيشتر به احوالات بنده استناد نموده اند و مطلب نوشته اند. اميدوارم از نوشته دلگير نشويد. با تشكر مدير وبلاگ.





تولد پايان يك آغاز


با درد از خواب برخاستن، با درد در خواب فرو غلتیدن، درد را نفس کشیدن، درد را زیستن، این است تقدیر شوم هر لحظه ی من. شوق بی رحم سایه ها در هجوم نور و سیاهي، در صبحی دیگر. همه ی کابوس ها را از دیشب پشت سر گذاشته ام. و الان در دنیایی بین کابوس و واقعیت دست و پا می زنم در برزخ یک خواب. گرگ و میش احساس. اشباح سایه ای در هر طرفم پیکر گسترانده اند و در انتظار شکار من در طول روز کوتاه و بلند می شوند، دوباره خودم را به مردن زده ام بی آنکه بمیرم. اما مردن هم به سرسختی زندگی کردن از من گریزان است. در روزهایی که همه تهوع تکرار است نفس کشیدن هم چندش آور شده با هر بالا و پایین رفتن قفسه سینه، بیشتر زجر کش می شوم. بدنم خسته در رختخوابم غلت می خورد. همیشه فکر می کردم زندگی رسم امیدواری است، غافل از اینکه همه ی لحظاتش طعم تلخی از مردن است. از خستگی هم خسته شده ام. بسترم بوی تندی از يك عارضه می دهد، بوی سردی که جدیدا فهمیده ام دوستش دارم. و عارضه ای که جزئی از وجود من است. در همه سلول هایم رخنه کرده و با من خواهد زیست و با من خواهد مرد. نمی دانم با چه آرزویی به دنیا آمدم؟! اما الان فقط آرزوی مرگ دارم. می خواهم عصر برای هوا خوردن بیرون بروم. شاید هم برای رهایی همیشگی از تکرار تنفس. نمی دانم ...

*    *     *     *

شب از هجوم پر درد چشمانش خستگی گرفته بود. صورتک بودن، تصنع یک زندگی، چهره ی مثلثی، رنگ پریدگی برف گونش. بی تفاوتی آدم ها در شبگردی بی ستاره. قتل بی رحم تاریکی در دستان نئون و گم شدن در سیاه روشن بی امانِ ویترین های پر زرق و برق شهری. وقتی که تنها خاطره اش از بودن مرگ بود. در دوره ای که همه ی نیازها از محور مقعد و میزنای دفع و جذب می شد، زندگی برایش چیز دیگری را رقم می زد. سال ها می شد که به بوی سرد بیمارستان عادت کرده بود. در تزریق های مکررِ خون همه ی آرزوهایش در تالاب شش حرف و دو نقطه ی یک واژه دفن شده بودند. هر روز در سلولی به اسم عارضه تالاسمی زجرکش می شد و زندگی می کرد. جنگ برای "معجون سرخ"، سرفه برای ماندن، درد برای زیستن. وقتی قرار بود تقدیرش این باشد هرگز نفهمید که چرا به دنیا آمد. در تحرک روح خسته ی خیابان بغض کرده بود اما مردانگی اش سر آن نداشت که کم بیاورد. در کج و پیچ کوچه ها گم و پیدا می شد. شهرش را خوب می شناخت بی آنکه کسی او را بشناسد. رنگ پریده و نحیف بر قیافه ی کودنی آدم ها خیره می شد. اما بیش از هر چیزی خستگی بود که در چشمانش برق می زد و بر صورتش چیره می شد. صدها صدا در ذهنش می پیچید و بدون اینکه آن ها را بشنود، قدم بعد را محکم تر برمی داشت.

زندگی رسم ویران کننده ای است، بیشتر از همه دلش برای پدر و مادرش می سوخت. سرسام هزینه های زنده ماندن، شب کاری پدر، نگاه مهربان و ناامید مادر، خم شدن کمرشان از سنگینی بار بدهی و قرض و وام، نیشخند هرزه ی همسایه ها بر چهره ی ناموزونش، غلت خوردن در تنهایی یک مرگ، ذهنش را به مرز انفجار می برد.

می دانست که امشب آخرین دیدارش خواهد بود با شهری که دوست داشت. تصمیمش را گرفته بود. برای آخرین بار بود که پیاده روها را گز می کرد و در تنهایی اش خیابان ها را لمس می کرد. می دانست خیلی وقت است که تمام شده است. از بیست و چند سال پیش، سی  و چند سالی که تک تک لحظه هایش را شمرده بود و در بی کسی خود مرده بود. خسته از تکرار هر روز قرص ها، و تنی که همه چیزش بوی يك عارضه می داد. حتی نفس کشیدنش. به بعد از مردنش فکر می کرد. او تمام می شد و غم سنگین نبودنش در سکوت خانه، هر لحظه مادرش را به گریه می انداخت. و این تنها دغدغه ای بود که تابه حال او را سر پا نگه داشته بود. پدر و مادری که در راه زنده ماندن او زنگی شان را تباه کرده بودند

چگونه می توانستند نبودنش را تاب بیاورند. باید بین خود و آن ها یکی را انتخاب می کرد. از يك سو درد عارضه ي تالاسمي اش و سوي ديگر درد نا آگاهي جامعه. درد او را به حد جنون رسانده بود. قدم ها بی اختیار جلو می رفتن. احساس لمسی، همه ی وجودش را فرا گرفته بود. خودش را به کناره ی خیابان رساند برای اولین ماشین زردی که دید دست بلند کرد با سرعت سوار شد. نور گاه و بیگاه چراغ های زرد از شیشه ی ماشین به صورتش می تابید و در زلالی اشک هایش به هر طرف پخش می شد. ماشین آرام آرام در بی انتهایی جاده پیش می رفت و نگاه مضطرب پسر رنگ زیبایی به خود می گرفت. و سرانجام در تاریکی محض جاده پنهان شد.

صبح آن شب مادر هنوز بر بستر خالی فرزندش زل زده بود و امید آمدنش را داشت، اما خودش هم می دانست که وداع دیشب آخرین دیدارشان بود. بی رمق پتوی پسرش را بو می کرد. شورآب تنهایی بر گونه های بی رنگش، رقصان به پایین می خزیند. اما قلبش شاد بود، می دانست که از درد خلاصی پیدا کرده. او هم به مرگ فرزندش رضایت داده بود. دیگر روح پسرش آرام بود.

به قلم: فردین عباسپور- ابوالفضل صیامیان

یلدا و ...

 
 
 
 
 
"... ماها آدم های خاطره باز و شب نشینی هستیم.
 
 
و هر جا هم که باشیم و در هر حالی شب نشینیم.
 
 
 در غم ها و در شادی ها و مطمئناً در تمام عاشقانه هایمان.
 
 
 و به همین دلیل تولد بلند ترین شب سال را به جشن و شب نشینی می نشینیم."



به همین مناسبت؛



پیشاپیش تولد یلدا دختر خورشید را به همه تبریک عرض می نماییم.


 

و الهی که تمام شب های سال با خاطری خوش از این شب احیاء کنید.


میم.دال

 

 

 

 

 

قدری زینب(س) باش٬ زینب(س)

 

قدری زینب(س) باش٬ زینب(س)

 

سلام بر حسین(ع)

               و سلام به کربلا

                               و سلام به زینب(س)

 

 

کربلا چگونه کربلا شد؟

در زمان و دوره ای که هیچگونه رسانه ای وجود نداشت و حکومت استبدادی کوفه اجازه هیچگونه درج خبر را نمی داد.

زینب(س) بزرگ ترین و صادق ترین رسانه کربلا و قیام امام حسین(ع) بود.

دشوارترین کار ممکن در استبداد و تاریکی مطلق. آن هم توسط شخصی که در بند است و بیشترین فشار و شکنجه ها را پس از داغ های پی در پی شاهد بوده است.

اما زینب(س)، زینب(س) بود. و رسالتش بیشتر از همه دیده  می شد، و محترم شمرده می شد. رسالت رسانه عاشورا بودن، رسالت رسانه ی کربلا بودن، رسالت رسانه ی اندیشه امام حسین(ع) بودن و ...، آن هم در جهل اعراب آن روزگاران که با تیکه نانی و یا سکه ای ناچیز تغییر رنگ می دادند.

حاصل کار آن شد که اندیشه امام حسین(ع) پس از 1400 سال هنوز در افکار عمومی جامعه جریان دارد، و هنوز می شود آزاد مردانی را یافت، و هنوز می شود اندیشه عاشورایی را در لایه های زیرین جامعه یافت، هنوز...، آن هم با این همه تحریف و بازنویسی! و دستکاری در تاریخ که توسط حاکمان تمام دوران انجانم داده اند و می دهند.

بی شک و تردید زینب(س)، این شیر زن کربلا بهترین و قوی ترین و صادق ترین رسانه کربلا بود.

 

اما چرا حقیر و ناچیزی چون میم.دال از شیر زن عاشورا باید قلم فرسایی بی جهت کند؟!

هدف چیست؟!

هدف اینجانب فقط و فقط آموختن از رسالت زینب است؛

درس بسیار مهم و کاربردی برای تمام دوران و نسل ها:

"رسالت رسانه صادق بودن."

 حال چرا باید رسالت رسانه صادق بودن را در تفکرمان پرورش دهیم؟!

آیا جوابی برای آن می یابید؟!

قدری راهنمایی می کنم، تا به آن نزدیک شوید؛ اینجانب، شما مخاطب گرامی و تمام افراد تالاسمی ایران؛

آیا درد و رنج و حق به ناحق شده را شاهد نیستیم؟

شاهد کمبود و نبود دارو های مورد نیازمان نیستیم؟

شاهد مشکلات بیمه ای همسفران مان نیستیم؟

شاهد فقر شدید تجهیزات درمانگاهی، درمانگاه های تالاسمی نیستیم؟

شاهد در دسترس نبودن متخصصین مورد نیاز افراد تالاسمی نیستیم؟

شاهد وضعیت اورژانسی و به کما رفته جامعه تالاسمی ایران نیستیم؟

و شاهد ...؟

پس چرا سکوت پیشه کرده ایم؟! به چه علت مهم تر از این همه که اینجانب قلم فرسایی نموده ام؟! و اقعا به چه علت مهم؟!! آیا امکانش است که ما را هم آگاه کنید؟!

مگر زینب(س) از معرفت و معنویت سرشار نبوده اند؟ چه تکلیف و رسالتی بود که ایشان را مجاب می کرد تا یک رسانه صادق برای عاشورا باشند؟

نمی گویم همچون زینب(س) باشیم، نه! قدری که می توانیم همچون این بزرگوار عمل و فکر کنیم، نمی توانیم؟! دشوار است:

 

"رسالت رسانه صادق جامعه تالاسمی ایران"

باشـــــــــــــــــیم؟!!

 

رسالت رسانه صادق جامعه تالاسمی ایران بودن و به دور از هر گونه مظلوم نمایی و زیاده خواهی بی جهت را قدری درک کنیم، کافیست. قدری احساس مسوولیت در مقابل دوست، همنوع، همسفر، همدرد و یا هم قطار مان را داشته باشیم، کافیست. 

چرا که روزی فرا خواهد رسید، که «از تو می پرسند» و تو باید پاسخگو باشی.

 

واژه ی "عارضه زیبای تالاسمی" و ...

واژه ی "عارضه زیبای تالاسمی" و ...

 

 

 «خداوندا؛ به من لیاقت و فرصت دوباره "داوطلب" بودن، و "داوطلب" شایسته بودن برای همسفرانم را ده.»

 آمین

 

 

واژه ی " عارضه زیبای تالاسمی" و "جامعه تالاسمی ایران".

 

با دیدن و خواندن و کاربرد آن برای آنهایی که ما دوست خطاب شان می کنیم، یاد خیلی از واژه ها می افتم. و تصاویر سیاه  و سپید و خاکستری  دهه ی شصت، هفتاد و هشتاد برایم به حرکت درمی آیند و پرسش هایی بی پاسخ در تمام این دوران خط به خط به افکارم اضافه می شود.

و به یاد تمام افراد و بیماران تالاسمی ایران می افتم، چه تالاسمی هایی از نوع مینور و چه ماژور و چه ... . به یاد می آورم که چگونه مسوولین و مردم جامعه ی ایران، دست در دست هم دادند، تا واژه ی عارضه زیبای تالاسمی به یک خط قرمز و یا کاراکتر منفور و ترسناک تبدیل شود. آن هم به لطف ضعف شناخت و آگاهی عمومی جامعه ایران از یک شخص مبتلا به تالاسمی. چه فریاد و چه فغان که بیشترین سهم در این تصویر سازی منفی از تالا، توسط کسانی شکل گرفت که به من تالاسمی و امثال من شعار فردای بهتر و روشن تر داده اند. تمام کسانی که از ازل تاکنون، بانیان پیدایش ان.جی. او ای به نام حمایت از افراد و یا بیماران تالاسمی ایران، استان ها، شهرستان ها و شهرها بوده اند.

تمامی افرادی که خواسته و یا ناخواسته و یا برای انجام کار خیر و برای جلب حمایت و توجه ریالی خواص و عوام دست به مظلوم پروری و .. (از نام بردن این واژه منفی بسیار شرمگین خواهم شد.) زده اند و هر کدام گوی سبقت را از دیگری ربوده اند! و در این زنجیره بسیار بزرگ "بنیاد امور بیمارهای خاص" برای پاسخگو بودن و یا نبودن به مددجویانش!! سهم بسیار بزرگ تر و پیشگام تر از بقیه افراد، سازمان های مردم نهاد و انجمن ها را داشته است.

تمام افراد، سمن ها، انجمن ها و مسوولین؛ تبلیغات بسیار مخرب را تا آنجا ادامه داده اند که عارضه ی زیبای تالاسمی را بسیار منفورتر و سیاه تر از بیماری خطرناک ایدز و اعتیاد نشان داده و به باور جامعه رسانده اند.اشاعه چهره ایی ترسناک و نفرت انگیز از فرد تالاسمی آنقدر در تار و پود جامعه رسوخ کرده که حتی به باور فرد تالاسمی نیز رسیده است! (و البته بوده اند افراد تالاسمی ای که نخواسته اند به این باور غلط تن در دهند و برای نشان دادن چهره حقیقی تالاسمی دل به دریای مشکلات سپردند، اما جامعه به شکل غم انگیزی از آنها...).

افسوس و صد افسوس بر حقیقت امروز جامعه که اگر از یک فرد تالاسمی بخواهند نظرش را در مورد این عارضه بیان کند؛ بی محابا و مغرور، سینه سپرکرده و بی درنگ تمام واژه های منفی و منفور جامعه در تمام دوران را پیشوند و پسوند واژه ی زیبای تالاسمی می چسباند و با صدای بلند فریاد می زند! چرا که در تمام این سا ل ها و ماه ها و روزها ذره ذره تمام این واژه ها را در اعماق افکار فرد تالاسمی کاشته اند و اکنون وقت برداشت محصول تمام زحمات شان! می باشد!(و چه محصول پربرکتی!) ... ناگفته نماند که؛ اینجانب هم جزیی از آنها هستم و هم جزیی از شماها! و خود را مبرا و بی گناه در این زنجیره، چرخه و هرم نمی دانم. اما تمام تلاشم را برای کمترین کار ممکن، یعنی تغییر نگاه و فکر خود خواهم کرد.

 

_در تک تک ثانیه های این سه دهه اخیر تلاش کرده اند که ماها در خانه بشنیم و بیرون از خانه نیاییم! و حاصل این خانه نشنی شده است افکار منفی و اشتباه اینجانب و دیگر افراد تالای ایران. چرا که نیا موختیم چگونه باید زندگی کنیم، چگونه با همسفرانمان رفتار کنیم، چگونه یک فرد مفید برای یک جامعه تالا باشیم، چگونه یک زندگی فعال اجتماعی داشته باشیم و الی تا قیامت! نیاموختیم، نیاموختیم، نیاموختیم و یادمان نداده اند چگونه یک ماهیگیر باشیم نه اینکه در انتظار انفاق یک ماهی باشیم. و از گرسنگی فرهنگی به ضعف مطلق نرسیم! آری ره بسیار سختی را پس از این همه سال انتخاب کرده ایم!! اما باور کنید همسفران و همدردان شدنیست._

 

تمام افراد تالاسمی و حامیان تالاسمی را دعوت به تغییر در افکار شان می نمایم. اکنون همسفری و جمعی از همسفران بنده و شماها برای تغییر افکار جامعه ایران و افراد تالا و جامعه تالا ایران نسبت به افراد و جامعه تالاسمی ایران گرد هم آمده اند، در لوای "شورای کشوری جامعه تالاسمی ایران" و نه هیچ چیز دیگر. و قابل توجه تمام همسفران، ان.جی.اوها، انجمن ها و سمن ها و مسولین؛ "شورای کشوری جامعه تالاسمی ایران" نه برای نفی زحمات شماها و نه برای گرفتن جایگاه شماها، و نه مخدوش کردن چهره های شماها آمده است. بلکه برای کمک به تمام شماها و یاری گرفتن از شماها برای متحد کردن و تغییر افکار جامعه ی تالاسمی ایران و جامعه ایران و مسوولین روزهای اولیه ی شکل گیری خود را سپری می کند، آن هم با حرکتی خودجوش بخش کوچکی از جای جای  جامعه تالاسمی ایران. بدون هیچگونه انتصاب و یا انتخابی توسط شخص و یا گروهی.

"شورای کشوری جامعه تالاسمی ایران" همان طور که آگاه هستید، در اولین روز های شکل گیری خود، و در جستجوی "اساسنامه و یا مرام نامه ای" "کامل،  جامع و سالم" می باشد. آن هم توسط تمام افراد و بیماران تالاسمی ایران و تمام حامیان همیشگی تالاسمی و شما مخاطب گرامی.

اعضای"شورای کشوری جامعه تالاسمی ایران" روزهای سختی در پیش خواهند داشت. چرا که افکار و نگاه هایی را که در طی سالیان سال شکل گرفته است، باید تغییر دهند . به شرط اینکه با تفکر(تغییر)  وارد "شورای کشوری جامعه تالاسمی ایران" شوند و در بدو فعالیت و تلاش با این تفکر قدم به دنیای در حال تغییر بگذارند و نه هیچ تفکر زننده و نخ نما شده ی که پشت سر گذاشته ایم.

 

الهی، پرورگارا؛ حول حالنا الی احسن الحال

آمین

 

 

 

 

 

 

پ.ن: قابل توجه دوستان؛ برخی از واژه های این مطلب چندین بار تکرار شده است که نویسنده مطلب هدفی را دنبال کرده است. برای مثال واژه انجمن = ان.جی.او.

امید در ...

 

اميد در زندگاني بشر انقدر اهميت دارد كه بال براي پرندگان.

 " هوگو "

 

روزي تصمیم گرفتم كه ديگر همه چيز را رها كنم .

شغلم ‏را دوستانم را ، زندگي ام را ! به جنگلي رفتم تا براي آخرين بار با خدا ‏صحبت كنم .

به خدا گفتم : آيا مي ‏ تواني دليلي براي ادامه زندگي برايم بياوري ؟ و جواب ‏او مرا شگفت زده كرد. او گفت : آيا درخت سرخس و بامبو را مي ‏ بيني؟

پاسخ دادم : بلي .

فرمود : ‏هنگامي كه درخت بامبو و سرخس راآفريدم، به خوبي ازآنها مراقبت نمودم . به آنها نور ‏و غذاي كافي دادم . دير زماني نپاييد كه سرخس سر از خاك برآورد و تمام زمين را فرا ‏گرفت اما از بامبو خبري نبود . من از او قطع اميد نكردم . در دومين سال سرخسها بيشتر ‏رشد كردند و زيبايي خيره كننده ‏ اي به زمين بخشيدند اما همچنان از بامبوها خبري نبود .‏من بامبوها را رها نكردم. در سالهاي سوم و چهارم نيز بامبوها رشد نكردند . اما من ‏باز از آنها قطع اميد نكردم. در سال پنجم جوانه كوچكي از بامبو نمايان شد. در ‏مقايسه با سرخس كوچك و كوتاه بود اما با گذشت 6 ماه ارتفاع آن به بيش از 100 فوت ‏رسيد. 5 سال طول كشيده بود تا ريشه ‏ هاي بامبو به اندازه كافي قوي شوند. ريشه هايي ‏كه بامبو را قوي مي‏ ساختند و آنچه را براي زندگي به آن نياز داشت را فراهم مي ‏كرد.

‏خداوند در ادامه فرمود :

 آيا مي ‏ داني در تمامي اين سالها كه تو درگير مبارزه با ‏سختيها و مشكلات بودي در حقيقت ريشه هايت را مستحكم مي ‏ساختي . من در تمامي اين مدت ‏تو را رها نكردم همانگونه كه بامبو ها را رها نكردم .

‏ هرگز خودت را با ديگران ‏مقايسه نكن و بامبو و سرخس دو گياه متفاوتند اما هر دو به زيبايي جنگل كمك مي ‏ كنن. ‏زمان تو نيز فرا خواهد رسيد تو نيز رشد مي ‏ كني و قد مي ‏ كشي !

 ‏از او پرسيدم : من ‏چقدر قد مي‏ كشم ؟

 ‏در پاسخ از من پرسيد : بامبو چقدر رشد مي ‏ كند؟

جواب دادم : هر ‏چقدر كه بتواند.

 گفت : تو نيز بايد رشد كني و قد بكشي ، هر اندازه كه ‏بتواني.

  کاری از: ندا

پنجمین دوره انتخابات انجمن تالاسمی استان مازندران

پنجمین دوره انتخابات انجمن تالاسمی استان مازندران برگزار شد.




پنجمین دوره انتخابات انجمن تالاسمی استان مازندران در 23 مهر 1390 در شهرستان ساری برگزار شد.

پنجمین دوره انتخابات انجمن تالاسمی استان مازندران پس از سه دوره متوالی و به حدنصاب نرسیدن، برگزار شد. با توجه به گفته برگزار کنندگان پنجمین دوره انتخابات انجمن استان مازندران که از چندین ماه مانده به انتخابات همه گونه اطلاع رسانی به تمامی انجمن های تالاسمی استان شده بود.

شبه 23 مهر 1390 با حضور نماینده استانداری استان مازندران و هیت مدیره انجمن تالاسمی استان و 60 نفر از افراد تالاسمی و خانواده هایشان پنجمین دوره انتخابات به پایان رسید.


اسامی کاندیداها و تعداد رای ها به شرح زیر می باشد:



1-     سرکار خانم دکتر کوثریان  53 رای  نفر اول
2-     سرکار خانم قدسیه جعفریان  48 رای نفر دوم
3-     سرکار خانم مریم مقبل دوست 41 رای نفر سوم
4-     سرکار خانم آیلی علی اصغریان  26 رای  نفر چهارم
5-     سرکار خانم هدی سلیمی  19 رای نفر پنجم
6-     جناب آقای مهدی مسروری 18 رای عدل البدل
7-     جناب آقای ابراهیم اکبری 16 رای عدل البدل
8-      "   "    مهدی رستگار اشرفی 14 رای عدل البدل
9-     جناب آقای  بهزاد علی نیا 11 رای

جناب آقای میثم رمضانی به عنوان بازرس هیت مدیره انتخاب شده اند.







از ماست، که بر ماست!




سه هزار نفر تالای مازندران...

تقریبا سه هزار نفر تالای مازندران که به طور جدی با این عارضه ی زیبا زندگی می کنند، حالا با تمام مسائل و مشکلات موجود که بیان آن همه! از محیط این مطلب خارج است.

قرار است نقدی بر پنجمین دوره انتخابات انجمن تالاسمی استان مازندران بنویسم، اما ...

اما هر چه فکر می کنم تنها و تنها یک جمله ی بی ادبانه بیشتر خودنمایی نمی کند:

(البته از محضر تمام شماها معذرت می خواهم...، معذرت می خواهم...، معذرت می خواهم...)

لال شو میم.دال، لال!

بله ساکت شو میم.دال! بی "حرف"! بی "کلمه"! بی ...!

...پنجمین دوره انتخابات استان مازنران آنقدر سوژه برای انتقاد کردن داشت ودارد که شاید تا چندین ماه اگر می نوشتم و می نوشتند، تمام نمی شد! اما ...

اما ساکت شده ام دیگر!! دیگر نخواهم نوشت!! دیگر خاطر شما را تلخ نخواهم کرد، دیگر ...!!

چرا؟!!

... جمعیت سه هزار نفری یک جامعه را در نظر می کیریم، بنا را به این می گذاریم؛ دو هزار نفر از افراد این جامعه معلول، کودک و سالخورده باشند! (با توجه به آماری که اخیرا گرفته اند: 80درصد از افراد استان در سن 15 تا 35 سال هستند. یعنی همه جوان. یعنی همه پرشور و هیجان.) می دانید انرژی حاصل از این هزار نفر یعنی چه؟! آیا می دانید ...

اصلا بدانید که چه بشود؟!!

تقریبا از یک ونیم سال قبل تا به همین شنبه 25 مهر 1390 تمامی عزیزان فعال در استان مازندران اگر بگویم از جان و مال و زندگی شان مایه گذاشتند برای انتخابات سالم انجمن تالای مازندران دروغ نگفته ام. دورادور و یا حضورا در تمامی جلسات، متینگ ها و برنامه های دوستان بوده ام. آن هم در تک تک شهرستان های استان. حالا بماند چقدر در این زمینه دوستان نوشته اند و با تک تک افراد در مورد این موضوع حرف زدند...

... و آنقدر امثال میم.دال ها انتقادهای بی رحمانه و نامهربانه در نوشته ها و جلسات مختلف تالا کردند، که برگزار کنندگان پنجمین دوره مجبور شدن از شش ماه مانده به انتخابات، حضورا اعلامیه برگزاری انتخابات و زمان و مکان را به تمامی انجمن های استان برسانند! و بعد از سه ماه دیگر اعلامیه را برای یاد آوری فکس نمودند و 15 روز مانده....

آخر حاصل چه شد؟!!

تمامی شهرها که می رفتم و یا دورادور در جریان امورات آنها بودم، می گفتند: ما برای انتخابات فلان خواهیم کرد!! چنان خواهیم کرد!! از فلان شهر...  !!

اما آخر حاصل چه شد؟!!
هیچ، هیچ، هیچ ....

بعد از سه دفعه تکرار روز برگزاری انتخابات  و ...

از سه هزار نفر تالای مازند 50 نفر شرکت کرده بودند آن هم به لطف روز پر کاری درمانگاه! و با حساب پرستارها! و با حساب خدمه! و با حساب کاندیداها!!

این تیر که امروز بر قلب جامعه تالای مازندران(و کلا ایران) خورده است؛ آهن پیکانش، از ذره ذره فرتین های ماهاست که روی هم گذاشتیم و گداخته ایمش و تیز و آبدیده اش کرده ایم و پر عقب این پیکان هم از تمام همسفرانمان هست که پرپر شده اند و ماها هم از گور آنها را جمع کرده ایم و...


از ماست که برماست!


و غیر از این نیست عزیز!



پ.ن1: ... و بیراه نگفته خالق میم.دال؛ که میم.دال را دیگر باید به قربانگاه برد! این امتحان را پس باید داد! هر جور هم که سربلند بیرون بیاییم، فایده ای ندارد! نمره بیست شهریور که هیچش فایده نیست!
پ.ن2: امیدوارم دوستان ....(ادامه این پ.ن را ننوشتیم، تا...؟! )


نامه ای به سرکار خانم دکتر وحید دستجردی.

 

 سلام به همه      

نامه زیر در جواب یک شانتاژ خبری ایست، . . .

(مطلب های جدید(آپ های جدید) را در پست های پایین ملاحظه فرمایید. مطلب نامه به وزیر تا اطلاع ثانوی در پست اول وبلاگ خواهد بود. با تشکر از توجه شما.)

ادامه نوشته

گزارش دوره آموزشی تعمیر و نگهداری پمپ تزریق دسفرال شرکت مهندسی فرافن

 

گزارش دوره آموزشی تعمیر و نگهداری

پمپ تزریق دسفرال شرکت مهندسی فرافن

 

ماه، ماهِ کز و نه چسب خرداد! فصل، فصلِ امتحانات و درس و کتاب و بیدار ماندن تا پاسی از شب، و چرت زدن روی کتاب! استرس های شدن و نشدن های فصل و ماه امتحانات!

 چند روز مانده به 10 خرداد 1390 از طرف موسسه آموزشی تحقیقاتی جوانان تالاسمی فکسی مبنی براین به دستم رسید؛

« ... از شما دعوت به عمل می آید، تا در دوره آموزشی تعمیر و نگهداری پمپ تزریق دسفرال واقع در ... و در تاریخ ... حضور یابید...»

... بعد از هماهنگی های لازم با جناب آقای رمضانی دبیر موسسه آموزشی تحقیقاتی جوانان تالاسمی راهی پایتخت شدم...

امسال گرما ظاهراً زودتر و بیشتر از سال های گذشته نمایان شد. ماه خرداد حال و هوای مدرسه، درس و امتحانات را برایم تداعی می کند و با خودم فکر کردم کلاس و یا دوره آموزشی تعمیر و نگهداری پمپ تزریق دسفرال شرکت مهندسی فرافن بسیار خسته کننده و سنگین خواهد بود. و با اولین قدم ها در کلان شهر آلودگی به این تصویر و تفکر نزدیک تر می شدم. پس از کلی دور خود چرخیدن! و طی کردن خیابان ها و بزرگراه ها به ساختمان مذکور در آدرس رسیدم و هوای آلوده و گرم و خستگی و گرد سفر حسابی بر چهره ام سنگینی می کرد. جلوی درب ساختمان به دنبال زنگ واحد مورد نظر و دفتر شرکت مهندسی فرافن می گشتم. ناگهان از درب نیمه باز ساختمان یک خانم بسیار گشاده رو و به ظاهر مهمان نواز، نمایان شد. بعد از سلام و احوال پرسی گرم گفتند برای کلاس آموزشی شرکت فرافن تشریف آورده اید؟ بفرمایید...، با راهنمایی خانم خندان و مهمان نواز راه ورود به شرکت و اتاق کنفرانس را نشان دادند و تا آنجا همراهی نمودند...

انجمن تالاسمی ایران و تقریباً مسولین ذیربط پس از سالها رخوت و هدر رفت منابع مالی و معنوی، بلاخره به این نتیجه رسیده اند که می شود جلوی هدر دادن منابع مالی را گرفت، می شود حرکت و کاری برای جامعه تالاسمی ایران انجام داد که مورد تحسین تمامی افراد جامعه تالاسمی ایران قرار گرفت و نه انتقادهای شدید آنها! می شود با یک تصمیم کوچک و اراده ی کوچک جنب و جوشی بزرگ بین افراد جامعه تالاسمی ایران ایجاد کرد. آری می شود با یک تصمیم سنجیده تسکین تمام دردهای جامعه تالاسمی ایران پس از این همه سال را داد!

... بعد از اینکه با راهنمایی سرکار خانم جعفری در اتاق کنفرانس مستقر شدیم و پشت میز نشستیم! البته میز و صندلی هاُ مثل میز و صندلی های مدرسه سرد و خشک نبودند. بلکه بسیار راحت و دکوراسیون جالبی داشتند. بر روی میز ها کاغذ و خودکار هایی با مارک شرکت مهندسی فرافن به شکل جالبی چیده شده بود و همین طور گلدان های پر از گل و فوق العاده زیبا. که چند دقیقه نگاه خسته ام را به خود جلب کرده بودند. کم کم دوستان از گوشه کنار ایران به کلاس آموزشی رسیدند و در جایشان مستقر شدند که آنها هم نیز از مهربانی های ناتمام سرکار خانم جعفری بی نصیب نماند. ظاهراً سرکار خانم جعفری منشی زحمتکش و مهربان شرکت مهندسی فرافن بودند. بعد از پذایرایی مفصل و سلام و احوال پرسی افراد تالاسمی با هم و با معرفی خود و اینکه هر کدام از کدام استان زیبای ایران آمده اند حسابی با شوخی و خنده خستگی را فراموش کردند جناب آقای گلستانی مدیرعامل محترم شرکت مهندسی فرافن با نگاه های بسیار مهربانشان به همه ی افراد تالاسمی خیر مقدم گفتند و تشکر کردند که در این کلاس آموزشی شرکت نمودیم. سپس سخنرانی خویش را از اولین روز های  پیدایش این شرکت و چگونگی شروع به ساخت این دستگاه مهم و حیاتی برای افراد تالاسمی را توضیح دادند و گفتند که چه دشواری ها و سختی هایی را تحمل نمودند تا طرح اولیه و بعد ارتقاء کیفیت آن را افزایش داده اند. و حتی در آینده چه طرح هایی برای کیفیت بیشتر این دستگاه در نظر دارند و در مرحله آزمون قرار گرفته اند و نیاز به حمایت مسولین ذیربط می باشد، آغاز نمودند و بعد از آرزوی سلامتی و موفقیت در کلاس آموزشی سخنرانی خویش را به پایان بردند و چند دقیقه ای به انتقادات و سوال های بی شماره افراد تالاسمی به آرامی و مهربانی پاسخ دادند.

در کلاس آموزشی تعمیر و نگهداری پمپ تزریق دسفرال شرکت مهندسی فرافن نماینده های وزارت بهداشت و درمان، از اداره پیوند؛ همکاران سرکار خانم دکتر حنطوش زاده در واحد تالاسمی؛ سرکار خانم حیدری و در واحد هموفیلی؛ سرکار خانم علی نژاد و نماینده های انجمن تالاسمی ایران جناب آقای عزیز پور و همکارانش حضور داشتند.

بعد از سخنرانی مدیرعامل محترم شرکت مهندسی فرافن دو نفر از مهندسین شرکت که مجری ساخت و خدمات پس از فروش و تعمیر پمپ تزریق دسفرال بودند، آموزش  را آغاز نمودند که در ابتدا از چگونه شکل گرفتن طرح ساخت و مواد خام اولیه مصرفی دستگاه سخن گفتند. سپس با معرفی قطعات و تجهیزات و چگونگی عمل کرد های آنها توضیح کامل دادن و پس از آن به عیب یابی در پمپ های خراب گفتند و بصورت عملی نشان دادند. در انتها به مشکلات حادتر پمپ های خراب گفتند و توضیح دادند. بعد از اینکه به سوال ها و موضوعات و پمپ نمونه های افراد تالاسمی به طور کامل و جامع پاسخ دادند به قسمت مهم! کلاس آموزش پرداختند؛ که همان نگهداری پمپ تزریق دسفرال بود. و فرمودند که همیشه پیشگیری بهتر از درمان است! گفتند که اگر به افراد تالاسمی روش صحیح استفاده و نگهداری پمپ تزریق دسفرال را آموزش دهیم از خرابی پمپ تزریق دسفرال جلوگیری می کنیم. در جواب ایشان گفتم اگر بتوانیم یک برنامه ویدیویی به صورت  سی دی های آموزشی درست کنیم و همراه پمپ به افراد بدهیم جلوی خیلی از خرابی های پمپ را گرفته ایم و باید به این موضوع مهم توجه کنیم که اکثر سرنگ های سهمیه ای که به افراد تالاسمی داده می شود معیوب و از سیلندر نشت دارند و همین امر سبب می شود که داروی شلاته کننده آهن؛ دسفرال بروی اهرم فلزی پمپ تزریق دسفرال نشت و سبب خرابی پمپ می شود. و باید مسولین وزرات بهداشت به این موضوع مهم توجه کنند که تجهیزات پزشکی افراد تالاسمی از استاندارد نسبی هم برخوردار نیست. پس از اندکی پرسش و پاسخ و رفع اشکال افراد در تعمیر پمپ تزریق دسفرال به وقت نهار نزدیک شدیم، که انصافاً به نحواحسن از همه پذیرایی شد و پس از یک ساعت صرف نهار و صبحت های حاشیه ای و شوخی و گاها جدی با مسولین حاضر در کلاس آموزشی دوباره آموزش پیگیری شد و جلسه آموزش به پایان خود نزدیک تر. پس از اتمام جلسه آموزش گواهینامه و هدایایی به رسم یادبود و یادگار از طرف شرکت مهندسی فرافن به افراد تالاسمی حاضر تقدیم کردند و تا جلوی درب شرکت بدرقه مان نمودند.

... دوباره در ماشین بودم! و داشتم بزرگراه ها و خیابان های رفته را بر می گشتم. و گرما همچنان قصد آزار و اذیت کردنم را داشت! به ساختمان های بلند و سر به فلک کشیده و تابلو های بزرگ و رنگارنگ نگاه می کردم تا گرما را فراموش کنم کم کم به جلسه که پشت سر گذاشتم فکر می کردم ... و به استقبال افراد تالاسمی از این آموزش فکر می کردم... و به کار زیبای انجمن تالاسمی ایران و دیگر عزیزان و زحمت فراوان شرکت محترم مهندسی فرافن که برای آموزش افراد تالاسمی حسابی سنگ تمام گذاشته اند فکر می کردم ... داشتم فکر می کردم چقدر خوب می شد که اگر تمام انجمن های تالاسمی استانها افراد تالاسمی کار بلد را به این کلاس آموزش می فرستادند، تا یک نفر از هیت مدیره! انجمن تالاسمی استان شان. یا اینکه  چقدر خوب می شد که هیچ استانی در این کلاس آموزش غیبت نداشت! داشتم به این موضوع فکر می کردم که ... .

امیدواریم مسولین ذیربط، و وزارت بهداشت و درمان توجه فرمایند و شرکتی را که خدمات پس از فروش و پشتیبانی بهتر و کامل تری انجام می دهد را برای تهیه تجهیزلت پزشکی  انتخاب نمایند. تا افراد تالاسمی دیگر سرگردان شرکت های بی نام و نشان نشوند.

 

"روز جهانی تالاسمی"

 

 

یک، دو، سه، چهار، . . . ، پانزده، شانزده، هفده، هیجده ؟!! 

فروردین، اردیبهشت ؟!!

الف، ب، پ، ت ؟!!

 

وقتی شروع به  شمردن از یک تا الی قیامت! می کنم، به عد "هیجده" می رسم مکث طولانی می کنم و به تمام علامت سوال ها و تعجب ها که بر سرم آوار شده نگاه می کنم اونقدر غرق در نگاه کردن می شوم که دیگر شمردن یادم می رود و تمام این 34 سال همچون یک آلبوم عکس برایم تصویر می شود.

وقتی می خواهم ماه های سال را جایی بنویسم یا بخونم به "اردیبهشت" که می رسم باز همان سوال ها و جمله های اعتراضی و تعجبی تمام این 34 سال زندگی ام را شخم می زند و تمام کاشته ها و نهال هایم را ویران می کند.

گاهی گاهی هم می خواهم مطلبی بنویسم و حروف الفبا را شروع به نوشتن در ذهنم می کنم، تا کلمه ای و یا جمله ای با آنها بسازم.به حرف "ت" می رسم همان علامت سوال ها و تعجب ها پاشیده می شود جلوی پایم و مرا از حرکت باز می دارد!

فکر می کنم، فکر می کنم. به عددها و حرف ها و ماه ها خیره می شوم، و به جمله ای می رسم که حتی اسمش را نتوانستند در تقویم تحمل کنند و آن را حذف کردند:(حالا چه فرقی می کند چه کسانی؟!!  همان کسانی که من آنها را «پدرخوانده»  و یا «مادر ترزا» و یا «دایه ی دلسوز تر از مادر» می گویم و یا دوستی دیگر به آنها می گوید  "الف" های با کلاه!!)

 

" 18 اردیبـهشـــــــــــت روز جهانی تالاســــــــــمی "

 

آری به جمله ای می رسم که حتی نتوانستند در تقویم تحملش کنند و آن را حذف کردند. به هیجده هزار1 انسانی می رسم از قبیله ی آدم که آرزوی خیلی ها بود٬ متولد نشویم و نباشیم!!  اما ما به لطف خدا آمده ایم و هستیم، بدفرم هم هستیم! و نفس می کشیم و همچون دیگر شهروندان این مرز و بوم حق زندگی و حیات داریم حداقل حقوق شهروندی حق، به حق ماست و مثل بقیه ی شهروندان از حقوق اولیه شهروندی سهمی می خواهیم که حق مان هست، نه بیشتر!

به روزی می رسم که با نام  تالاسمی جشن، همایش، سمینار، کنفراس و ... می گیرند و به کام خود و برای خود و دوستانشان نوشابه های!! رنگارنگ باز می کنند و حتی افراد تالاسمی را وادار می کنند برایشان بایستند و و برایشان کف و سوت و هورا بکشند!

به واژه ها وکلمه ها و جمله هایی....،  و یا بهتر است بگویم "برچسب" هایی می رسم که هر سال و یا هر ماه و یا هر هفته و یا هر روزه به نام زیبای تالاسمی چسبانده می شود و باید با هزار جان کندنی آنها را هضم کنیم و استوار بمانیم، که نکند با کمی خم شدنمان برچسبی دیگر نصیب مان شود.

به روزها و هفته ها وماه ها و سال هایی در این 34 سال برمی خورم که مدعیان مان؛ "پدر خوانده ها" و"مادر ترزا ها" و "دایه های مهربان تر از مادر" با هزار خاله و خانباجی بازی و قرطاس و لابی و مهمانی ها و جشن های بیهوده وکنفرانس و همایش و سمینار با شرکت های دارو سازی داخلی و خارجی و یا شرکت های تجهیزات پزشکی داخلی و خارجی خود را ابقاء و سر تالاسمی جادوی سکوت شده را با پنبه می برند و برای خود بزرگداشت و گرامیداشت... می گیرند و ...

آخر کسی پیدا نمی شود حداقل از خود بپرسد این ها ان.جی.او های حمایت از افراد تالاسمی هستند؟!! یا ان.جی.او های حمایت از شرکت های داروسازی و یا تجهیزات پزشکی و ...؟!!

حتی کسی هم پیدا نمی شود در خلوت خود به این پرسش و پرسش هایی از این دست پاسخ دهد!!

روزها و هفته ها و ماه ها و سالهای این 34 سال را ورق می زنم پر است از مرگ های با دلیل و بی دلیل افراد تالاسمی، البته بیشتر از همه این سال ها این 3.5 سال گذشته تا به امروز! آمار صادقانه! خود گویای این امر و مهر تاییدیست بر این نوشته.

واقعاً چه کسانی مقصر هستند؟!

مسولین مربوطه در امور درمان و رفاه اجتماعی جامعه ی تالاسمی ایران؟!!  و یا ان.جی.او های فراوان و مدعی "اناالحق" حمایت از بیماران و افراد تالاسمی؟!! و یا من و تو و شمای تالاسمی ای که سکوت کرده ایم؟!! و شده ایم تماشاچی این اتفاق های ناگوار و دردناک و زجر آور این روزهای جامعه ی تالاسمی ایران.

وای بر من تالاسمی. وای بر من تالاسمی. وای...

باید تاسف خورد که من وتو شمای تالاسمی فقط شده ایم تماشاچی. من و تو و شمایی که تحصیل کرده ایم و آگاه به مسائل روز تالاسمی. روی سخنم با توی تالاسمی هست که فرهیخته ای و آگاه. به تویی که در جای دیگر مدیر و کاربلد نمونه ای اما برای گرفتن حق جامعه ی تالاسمی ایران سکوت کرده ای و نشسته ای در انزوا.

وای بر من تالاسمی. وای برمن تالاسمی. وای ....

وای بر من تالاسمی. و باید تاسف خورد بر من تالاسمی ای که باز با همه این نامهربانی های ان.جی.اوهای جامعه ی تالاسمی دگر بار و هزار بار دیگر در جشن ها، همایش ها، کنفرانس ها و بزرگداشت هایی که برای خودشان! می گیرند شرکت می کنیم! و به احترامشان می ایستیم و کف و سوت و هورا می کشیم!! نه! نگو برادر! نه! نگو برادر! دلیلش از صبر و استقامت و عشق و وفاداری به جامعه ی تالاسمی است!

 

باید تاسف خورد برای وزیر و مدیر و رئیسی که برای جامعه ی تالاسمی مسئوولی انتخاب می کند ناآشنا و ناآگاه به واژه تالاسمی. و کمترین اطلاعاتی از عارضه ی تالاسمی ندارد و فقط به دانسته های اطرافیانش اعتماد می کند و برای جامعه تالاسمی ایران تصمیم می گیرد.

باید تاسف خورد برای وزیر و مدیر و رئیسی که برای جامعه تالاسمی مسئوولی از جنس تالاسمی و افراد فرهیخته تالاسمی و یا افراد تالاسمی کار شناس در امور درمان و رفاه اجتماعی جامعه تالاسمی بر نمی گزیند. و شاید هم اصلا کمترین اطلاعات و آماری از جامعه ی تالاسمی ندارد!

... هر چه سعی می کنم مطلب را به پایان برسانم نمی شود و این جملات سوالی و تعجبی تمامی ندارد! دست از سرمان بر نمی دارد. هر چه جلوتر می روم به پرسش های بنیادی تر برمی خورم که از اساس من تالاسمی را زیر سوال می برد! و مانده ام حیران که چه کنم؟! این مطلب را ادامه دهم؟! یا نه؟! تصمیم می گیرم انتهای مطلب را به عهده ی شما بگذارم. به شما هایی که تالاسمی هستید و یا اینکه همراه همیشگی تالاسمی و یا یک دوست خوب برای تالاسمی.

انتهای مطلب با شما، عزیز.

همسفر شما: میم.دال

 

 

۱۸ اردیبهشت روز جهانی تالاسمی

بر جامعه تالاسمی ایران و مخصوصاْ شهرستان بهشهر

و همراهان همیشگی جامعه و افراد و بیماران تالاسمی تبریک عرض می نماییم.

از طرف:  مدیریت وبلاگ  " جادوی معجون سرخ"

 

 

 


 

پ.ن ۱: قابل توجه جامعه ی تالاسمی ایران و عزیزانی که همراه همیشگی تالاسمی هستید و مخاطبین گرامی: کمترین هدیه ای که می شود در روز جهانی تالاسمی به جامعه تالاسمی ایران داد؛ لینک نوشته های یک تالاسمی(میم.دال) برای جامعه ایران و آگاهی دادن به آنها. پس لطفا مطلب فوق را لینک نمایید. با تشکر مدیر وبلاگ.

 پ.ن ۲ : تمام عزیزانی که می خواهند از این مطلب در بلاگ و یا سخنرانی هایشان استفاده کنند آزادند و من هم راضی هستم نیاز به اجازه گرفتن نیست. اما...
اما به شرطی: حق ویرایش مطلب مورد نظر را ندارند حتی یک ویرگول کم یا زیاد شود.
و ...
با ذکر نویسنده مطلب. امیدوارم شرایط موجود! و کپی رایت را درک کنید.

 

 

استقلال

استقلال


سالیان سال تالاسمی بیماری دوران کودکی بود. سی سال قبل دغدغه پدر و مادرهای ما  پیدا کردن حداقلهای درمان برای کودک بیماری بود که حتی کسی بیماری او را نمی شناخت.کودک زرد و رنگ پریده از مطب این پزشک به مطبی دیگر برده می شد و حتی در برخی از موارد درمان با قطره آهن و داروهای  مضر برای کودک آغاز می شد.
بالاخره پزشکی حاذق تشخیص کم خونی کولیز را روی کودک می گذاشت و تزریق خون و آهن زدای عضلانی شروع می شد.
تغییر شکل و عمر کوتاه  و چهره های خاکی رنگ و چثه های کوتاه با اسم کولیز یا تالاسمی به ذهن متبادر می شد.
دغدغه بیماران تالاسمی در نیازهای اولیه باقی می ماند و حداقل در شهرستانها کسی به آینده دورتری نمی اندیشید.
زمانی را به یاد می آورم که در بحبوحه جنگ تجهیزات پزشکی به راحتی در دسترس نبود و حتی خون کافی برای تزریق نداشتیم.یک کیسه خون به دو بیمار تزریق می شد و استانداردهای درمانی با ایده آ لها فرسنگها فاصله داشت.سرنگهای شیشه ای را هر شب می جوشاندند و برای تزریق دسفرال با پمپهای تازه به بازار آمده استفاده می کردند و صبح نیمی از دارو از کنار سرنگ به بیرون نشت کرده و خشک شده بود. یک روز مشکل سرنگ بود و یک روز اسکالپهای نامرغوب.یک روزپمپ و یک روز خود دارو که برای گرفتن آن باید پول پرداخت می شد.
با گذشت سالیان سال  تالاسمی هم رنگ تحول گرفت. چهره بچه ها زیباتر می شد.درمانها جدی تر گرفته می شدند .تالاسمی های نوجوان و جوان کم کم پا به عرصه گذاشتند و مساله ادامه تحصیل و اشتغال و ازدواج که تا دیروز دور از دهن می نمودند ، به ضروریات تبدیل شدند.
مراقبتهای جانبی مثل ویزیت پزشکان قلب ،غدد و روان شناس در کنار داروها و روشهای نوین درمان   تحقق شعار
تبدیل بیمار تالاسمی به فرد تالاسمی را به حقیقتی شیرین تبدیل می کنند.
به نظر می رسد این تحول به خصوص در شهرهای کوچک هنوز در ذهن تالاسمی شکل نگرفته است یا هنوز صورتی خام دارد.
هنوز سایه های ناتوانی بر سر عده ای سنگینی می کند و هنوز چشم به کمک از بیرون داریم.هنوز کسانی را می بینیم که فقط با این بهانه که تالاسمی دارند، از زیر بار مسئولیت شانه خالی می کنند و اوقات خود را به بطالت می گذرانند.درس خواندن و کار کردن، دو فاکتور مهم در رشد شخصیت و حیثیت افراد تالاسمی است.

بر این باورم که اگر چه ممکن است توانایی جسمی همه افراد تالاسمی برای همه فعالیتها مناسب نباشد ، بی تردید هر فردی تواناییهایی دارد که با خودباوری  و اراده می تواند حداقل از انداختن بار خود بر دوش خانواده و اجتماع پرهیز کند.معدودند بیمارانی که دچار معلولیت باشند و توانایی کار کردن به صورت مطلق نداشته باشند.بی شک این عزیزان نیازمند حمایت مادی و معنوی و پوشش نیازهای خود از طریق دولت و سازمانهای مردم نهادی نظیر انجمنهای تالاسمی هستند ؛اما اکثریت قریب به اتفاق تالاسمی ها از نظر هوش و توان جسمی و  و روحی در وضعیتی نیستند که بیکار و نومید به گوشه ای بنشینند و تصویری  از ناتوانی و بی مصرفی از خود به نمایش بگذارند.
باید با آموزش و آگاه کردن تک تک افراد تالاسمی  پتانسیلهای آنان را به یادشان آورد.باید روح خودباوری را در آنها زنده کرد.باید به جامعه اثبات کنیم که در درجه اول در مدیریت زندگی خود و در درجه بعدی در تغییر سرنوشت جمعی تالاسمی  تاثیرگذار و قدرتمند هستیم.
هر تغییری از خود فرد آغاز می شود و به اجتماع می رسد.زمانی خواهیم توانست تشکلی متحد و یکپارچه و آگاه در پیگیری خواسته های به حق خود داشته باشیم که در عرصه زندگی شخصی خود موفق و کارآمد باشیم و پس از آن با پرهیز از اختلاف و تنگ نظری و بالا بردن ظرفیتهای خود باری از دوش همنوع برداریم.

به امید آن روز

به قلم: گلبول